روزگاری که پدید آورده اند
هم گریزی همدلی را خورده است
مهربانی لاکچری گردیده در
مغزهایی که ز درک آزرده است
چون کلاغی هرچه خوارازحرص دون
لانه را باد فنا بسپرده است
گردش بیهوده دورانی چنین
مردمان را نادم وافسرده است
سیل ویرانگر که جوشید از فریب
همدلی ها بغارت برده است
آنکه دوراست از غم همنوع خویش
شک نکن در خود غریبی مرده است
چون گلی کز بلبلان افتد جدا
با همه خوشبویی اش پژمرده است
در تولد عادت تکرار نیست
در کتاب هستی اش آورده است
آدمی هر آنچه باشدعافبت
خاک گورستان کافور خوده است
آدمیت بهتر از هر مسلکی ست
حی داور بارها فرموده است
پیرنظر(سلیم)
.