_باز هم من و
این تنگ گذرگاه...
_شبی سراپا
تیره پوش
کمین کرده
چون راهزنی پست
بر سر راه...
_می کند دم به دم
دشنه اش را
تیز با آه!
_غم عشق
چون نوشدارو
می زند
خیمه ای
بر ناخودآگاه...
_می کنم عیش
سر می کشم
زهر را ؛
_آخ!
طعم تلخ خنده هایی که نیست...
_چرخ می زنم حوالی ِزخم
تا بیاد بپاشد
خان ِخورشید
بر سر یابوی احساس
خروار خروار کاه...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 05 اردیبهشت 1403 10:37
درود بزرگوار ا
افسانه نجفی 06 اردیبهشت 1403 06:20
ممنون
محمود فتحی 05 اردیبهشت 1403 15:18
درود برشما بانو پرمفهوم زیبادبود
موفق باشید
افسانه نجفی 06 اردیبهشت 1403 06:20
ممنون استاد
یاسر قادری 06 اردیبهشت 1403 06:24
طعم تلخ خنده هایی که نیست
بانو چشم که هیچ دل ما رو هم بارونی کردین
سپاسگذارم
افسانه نجفی 07 اردیبهشت 1403 08:06
عزیزی...ممنون