تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
علیرضا موتاب حسن دخت

*المر*° الف، لام، میم، را؛ خواهرم، اسمش هست المیرا، می‌کند اینک آرین، پسرش؛ هر دمی، سِیر، گردشاتِ علمی را، با توجّه به کمبودِ قافیه در شعر؛ بشنو موسیقیِ "Duel me" را: ° آیه‌یِ ۱ سوره‌یِ رعد...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دریای خون» این قطره های خون شود دریا دریای خون طوفان کند بر پا وقتی که زندان جای آزادیست دریای آبی می شود رؤیا این قطره های اشک چشم شمع آتش زند در خرمنِ فردا تیغ ستم دائم نماند تیز چون باطن ش...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

✍????پا برهنه بوده ام اندر کنارت سیستان مهربانم من به پایت با دل وجان شاخه های گل نشانم ... خاکت ای شهر رئوفان وآله ودیوانه ام کرد چشم میدوزم همیشه من به خاک زر فشانم .. بی مثالی خاک پاکم اای دل وجا...

ادامه شعر
ربابه حکمی زنجانی

بهار شعر من از بهار شعر من یکدسته ریحان چیده است آه سردی غنچه ها را از گلستان چیده است چرخ احساس ،بلندم مانده در گِل زار درد بال پرواز مرا ، دیو شب ارزان چیده است عطر خود را می فشاند در برم د...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

بیگانه بودم باهمه خواستن تو گناهمه بهانه بودی تو مرا دلیل انهدامه دیوانه بودم بی راهه رفتم همه راه جانانه میخواستم تورا اقرا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسم الله النور #رباعی - شماره ۸۵ عید روزه داران به مناسبت عید سعید فطر صد شکر که عید روزه داران شده است صد مژده که موعد بهاران شده است ز آثار وفا و طاعت و نور و عمل اطراف زمانه نورباران شده است #مه...

ادامه شعر
ربابه حکمی زنجانی

پر کرده شهر عطر تو را ، یاس گلستانی مگر؟ خون کرده ای هر سینه را ، چاقوی زنجانی مگر ؟ .... این شانه از بار غمت ، انگار باید می شکست ای ماه شبهایم بگو ، گیسو پریشانی مگر ؟ .... در بند عشقت بر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ویرانه» صحرای دل خشکیده باران نیست مرغ چمن غم دیده خندان نیست در این زمان مرگ آدمها حیوان شده این آدم انسان نیست خشکیده برگ و شاخه های سرو باغ خزان دیگر گلستان نیست جغدی در این ویرانه می خو...

ادامه شعر
علی معصومی

رمضان بزم مهمانی ماه رمضان بود و گذشت جلوگاه کرم جان جهان بود و گذشت مَثَل صبح قریبی که بلندای شبش تا طلوع سحر و بانگ اذان بود و گذشت عطش سینه دلدادگی و دلشدگی برکت نان و کمی آب روان بود و گذشت ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ریشه در خون» هر گیاهی ریشه در خون می کند خاری شود عاقبت سروی نگردد چوبه ی داری شود باغ او هرگز نگردد یک گلستان پُر ز گل یک کویر و شوره زارِ پُر خس و خاری شود گر شود لب تشنه گرگ نفس آدم در درو...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

همدست شدی رقیب من دلبر دل فریب من چیست دلیل اجتناب ارامشم دلبر بی رقیب من حسرت شده عذاب من گذشتیه شیرین من کیست نشسته به دلت معمای عجیب من نشست ، غبا...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

بیزدن سلام اولسین مسلمانلارا اوروج توتوپ ناماز قیلان جانلارا دوز یول توتوب گِئدن پاک انسانلارا اوروجلوق بایراموز مبارک اولسین ایلوز آیوز هفتوز گونوز وار اولسین ⚘ عاقل اولوب حق یولیلا گئدَنه زاهد اولو...

ادامه شعر
کاظم قادری

می شود آیا که ما را هم بخوانی سوی خویش؟ گم کنی ما را میان جنگل گیسوی خویش؟ راهبندان مسیر خانه ات را وا کنی جا دهی ما را میان عاشقان در کوی خویش سر به روی شانه ی بی طاقت قلبم نهی بازگردانی سلامت بر ت...

ادامه شعر
پریناز مخاطبی یزدی

رویایی در سردارم چو ققنوس می‌شود در رویا ها شوری در دل دارم چو رنگ میشود بر سیاهی ها شیره ی وجود خود را از تو میدانم چودر افلاک اندیشه ها ...

ادامه شعر
سانیا علی نژاد

بیخیال حرف مردم، با من از ماندن بگو... از نشستن توی ساحل از غزل خواندن بگو... بیخیال دیگران، وقتی کنارم آمدی از همیشه ماندن‌ات، از دیگران راندن بگو... حرف در لفافه را دیگر نمی‌فهمم عزیز دوستم داری...

ادامه شعر
مریم نصیری

به چشمم آشنای من تویی بیگانه ی زیبا تو از یادم نخواهی رفت ای افسانه ی زیبا به دور از تو شکسته شانه ی افتاده ی این زن بیاور شانه های محکم و مردانه ی زیبا به وقت ِ حالِ نا خوش این جهان و مردُمان...

ادامه شعر
سعید نادمی

مادر مادرم ؛ عطر تو از باغ جنان، ما را بس زنده با بوی توام مونس جان، ما را بس زیر پای تو بهشت است بدان، مادر من یک دعا از تو به هنگام اذان، ما را بس جای پاداش بهشتی به عمل‌های نکو دیدن روی تو در...

ادامه شعر
علی معصومی

شادی دوباره سر به سرم می گذاری و شادی به شهد و سرخی سیب و اناری و شادی مرا که  گم شده ام در نگاه چشمانت میان مشت خودت می فشاری و شادی به پای یک یک آمال و آرزو هایم بنای غصه و غم می شماری و شادی ...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

دارم در دلم شوق، دوباره دیدنت قرار، بی قراریم عطر، بوی پیرهنت خاطرم باخاطرات تو، روشن، است نفسم هم نفسی چون تو برایم کافیست یعقوب پای...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نشد» جام دل پُر شد ولی شهدی به کام من نشد باده نوشیدم ولی مستی مرام من نشد مرغ دل پَر زد سحر در کوی دلبر لانه کرد مرغ دلبر ساکن این کوی و بام من نشد ساغر دلبر پُر از مِی گشته از این اشک چشم قط...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا