«دریای خون»
این قطره های خون شود دریا
دریای خون طوفان کند بر پا
وقتی که زندان جای آزادیست
دریای آبی می شود رؤیا
این قطره های اشک چشم شمع
آتش زند در خرمنِ فردا
تیغ ستم دائم نماند تیز
چون باطن شیطان شود رسوا
این بغض مانده در گلو روزی
فریاد خواهد شد در این دنیا
این آسمان در دل پُر از درد است
گریان شود طوفان شود پیدا
تخت ستم ویران شود آن روز
آتش بیفتد در دل صحرا
ای باغبان باغت خزان گردد
چون می کنی پَرپَر تو این گلها
شام ستم آخر رسد پایان
کمتر بخور غم ای گل رعنا
ای «مخلص صادق» دَمد روزی
خورشید تابان در دل دریا
شنبه99/6/22
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 فروردین 1403 09:41
درود بر شما
محمدهادی صادقی 25 فروردین 1403 16:05
درود و سپاس