از توبه های هرشبه خستهام
از فکرهای ممتد منتهی به تو خستهام
از این من خراب به ظاهر بدون نقض
از روزگار پر از درد ساکت خود خستهام
بی این که بخواهم ادامه را
از این مسیر ادامه دار خستهام
از این که صرف نکردم عمرم را به جستو جوی یار
از این بی کسی مزمن خستهام
روحی ملتمس در جسمی ناتوان
از این تناقض بدون راه حل خستهام
عمری در انتظار فردایی مملوع از قرار
از این بیقراری پر امید خستهام
تمام عمر دستانم سرد بود بدون تو
از تویی که دست در دست من نگذاشتی، خستهام
خستهام اما هنوز چراغ امید در دلم روشن است
از این خستگی ناپذیری قلب بیقرار خستهام
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 7
امیر عاجلو 01 اردیبهشت 1403 17:59
.مانا باشید و شاعر
مهدی نصرت آبادی 01 اردیبهشت 1403 23:03
سپاس
امین غلامی 01 اردیبهشت 1403 22:32
تکه نانی به دستش دادم.
چقدر خوشحال شد...
به گمانش که دنیا، به دستش دادم.
قیمت نان همی، درهمی بیش نبود.
به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم.
زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت.
به گمانش که خدا را، به دستش دادم.
اسممو تو گوگل سرچ کنید
امین غلامی (شاعر کوچک)
و از شعرهام در سایت های مختلف دیدن کنید. با سپاس....
محمود فتحی 02 اردیبهشت 1403 19:50
درود برشما بسیار شعر سنگین وزنی سرودید
موفقدباشید دوست عزیز
مهدی نصرت آبادی 02 اردیبهشت 1403 20:56
سپاس نظر لطفتون هست
کامیل قهرماناوغلو 03 اردیبهشت 1403 17:10
شعرتان زیبای زیباست دوست شاعر و بسیار عزیزم جناب مهدی نصرتآبادی گرامی.
لوطفن به آثار منم نظری بفرمایید. ممنونم ❣️❣️❣️????❤️????
مهدی نصرت آبادی 03 اردیبهشت 1403 20:40
سلام چشم