تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسین یوسفی رزین

وقت پرواز چو بینم به شفق خون نشسته است به پهنای افق دل من می شکند وقت گردش که به صحرای غمان بینم آن یار عزیزی که زمن کرده سفر اخم بر چهره و دلتنگ و فضایش ابری است دل من می شکند از زمانی که پر چلچله...

ادامه شعر
فیروزه  سمیعی

در سحر بود که فریاد بر آورد ،خورشید همه ی شب زده گان خوابتان طولانی است گوش تان ناشنوا چشم هاتان به سیاهی بسته نمی بینید مگر آسمان غرق شقاوت شده است چهره ی آبی روز زیر خاک پنهان است و صدای گل نورسته ...

ادامه شعر
دانیال رستمی

بعد از رفتنت دیگر حالم خوب نیست؛ زندگی ای دارم شبیه عالم خواب پر از اتفاقات محال و نا ممکن شبیه رفتَنَت! پرسه میزنم دائم من با باری پر از غصه و غم از کنار پرتگاهی بلند! و دائم در این فکرم تو کجایی ...

ادامه شعر
فاطمه کرم پور

می نویسم من باز از بهاری دیگر از خزان تا طوفان دی زمستانی تر در هوای باران تنها در راهم زمزمه برگ را با جان آگاهم می تراود از من دشت پر مهر نور همچو شهر آفتاب ناامیدی ها دور خوانده ام من با باد شعر آ...

ادامه شعر
اخگر کرفکوهی

باندم خودم را پخش می‌کنم در زخم سکوت #چامک #اخگرکرفکوهی

ادامه شعر
فهیمه  روشن ضمیر

کوچ باید کرد از این دلتنگی سرد وغریب از همه نامردمان سخت قلب ،واقعا عجیب رو به ییلاقی بیاید رفت باشند مهربان بی خبر از حال و احوال تمام این جهان کوچ باید کرد اینجا خانه ای آباد نیست هیچ قلبی مونس و غم...

ادامه شعر
سروش اسکندری

می روم تا پیدا کنم تو را در انتظاری که تماشا کنم تو را می روم تا عروج آسمانی ز آسمان که سوا کنم تو را می روم تا پشت پنجره آرزوها عاقبت دل را شیدا کنم تو را دیدمت بر دیده ی عشاق امشب باقی...

ادامه شعر
سروش اسکندری

بوسه بر چشمت تو را زیباتر می کند نگو؛ببین حال مرا بهتر می کند می کشم تَرسیم رُخت بر برگ کهنه یاس ... این بار تو را از همه؛پریچهره تر می کند ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

بتو می اندیشم توکه لبخند همه گلهایی درتکاپوی زمین وبہ زیبایی خورشیدکه هرصبح قشنگ میدرخشد از دور در دل تاریکی،بی توقف هرروز بتو می اندیشم توکه گرمای وجودت بی شک حاصل خوبی هاست روزگاری که همه نامردند وم...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

عمرم گذشت چه سان؟ هم چنان که رود با سرعتی زبیابان گذر کند! هیهات بنگرم دوباره به دوران در این خزان یاران همه شده راهیّ ومن در این قفس بیهوده بنگرم به جهانی پر از عسس مویم سپید گشت و شد این قامتم چ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«برکه ی خشک» شعر نو روزگاری همه سرمست و غزلخوان بودند شاد و خندان بودند جام دلها همه پُر از مِی ناب چه شد آن چشمه ی آب باغ پُر بود ز آوای خوش مرغ هَزار عشق بود و غزل و صورت یار ز چه رو شاخه ش...

ادامه شعر
پویان صالحی

مردمان به داد رسید دیوانه حیدر شدم تشنه زیارت پادشه نجف شدم گر بپرسند این علی کیست که دیوانه شدی تاسحر میگویم از خیر و فضیلات علی آنکه در حین سجودش زکاتی میدهد آنکه جان بنت احمد فدایش میشود آنکه بر د...

ادامه شعر
سروش اسکندری

گاه می نویسم بر طرح لبت گاه می بوسم چشم تَر ت گاه می بینم تاج گل بر سرت گاه می خوانم رویای زیبایت گاه پَر می زنم بر بام سَرت گاه اُفتاده ام در دام سرت گاه تکیه می دهم بر شانه ات گاه می روم از کاشان...

ادامه شعر
علی معصومی

تو از تبار کدامین بهار سرسبزی که رود در مقابل تو چشمه چشمه می روید تو از عبور کدامین فصول شریانی که خون به رگ رگ تو تشنه تشنه می جوشد هنوز قافله هایت بهانه جوی دلند غروب حادثه هایت عجیب دلگیرند......

ادامه شعر
محسن جوزچی

هر لحظه دیده ام به مرگ ثانیه ها خیره مانده است تکرار پوچ هزاران هزاره ها ، تاریخ انقراض پیاپی به دوره ها کشف بزرگ اسکلت و سنگواره ها اندیشه های فلسفی از بدو قصه ها بازیگری و نقش خدایان به هر زمان، جا...

ادامه شعر
سامان بقایی

می‌نشینم به لب آب هرروز و نگاهش می‌کنم با افسوس با خودم می‌گویم: که کجا می‌روند این قاصدکان؟ که چرا می‌رود این آب روان؟ که چه زود می‌گذرد عمر گران؟ کاش هیچ آمدنی، رفت نداشت کاش این دوستی ما با دلِ شاپ...

ادامه شعر
محسن جوزچی

زندگی دیدار است مرگ هر لحظه چه معنا دارد زندگی ثابت نیست همه چیز و همه در تغییرند صبح خورشید برآمد از کوه یادمان باشد زندگی کوتاه است گاه دیدار کم است دوست داشتن ها بیشتر گم شده است من در این دنیا ...

ادامه شعر
سید هادی  محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم باز هم خواهم گفت که از آوار ترین قرقره ی بی مادر کَنَفِ درد ،چرا در وسط پیله ی ما تابیده وچه بی‌رحمانه تار و پود تنه ی شب گوها در سکوتی ابدی مثلِ خدا خوابی...

ادامه شعر
حمیدرضا عبدلی

پسرم‌رفت‌زدست وهمین‌غصه مراخواهدکشت اوجوان‌بوده‌ جوان بارسنگین غمش کمرم‌راخم‌کرد تک پسربود ولی من دلم‌می سود دکتری بود‌که علمش عالی باهمه خوب ولی صدافسوس دل مجنون‌بخداپرخون‌است پسرم‌رفت همین‌غصه مرا...

ادامه شعر
Milad Afrough

شرافت تابع مرد بزرگیست که خود را از حقارت دور کرده تباهی در درون مرد پیداست ولی او را درونش کور کرده نمایان می‌کند همچون گلی سرخ درون قلب زیبایی پدیدار به خود جان داده و جانی گرفته مثال باغبان در...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا