تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کیوان هایلی

بیا جانا، به قدر یک نفس جانم بده بیمارت شدم یک لحظه درمانم بده بیا جانا، بیا جانان یکدیگر شویم در حریم عاشقی با دل فراخوانم بده ...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

ساعت شنی از تو یک چیز می خواهد زمان آگاهی

ادامه شعر
کیوان هایلی

باز شب شد و دل که ویران است ببار ای چشم، که اشک درمان است گله ندارم ز دل، چو عاشق شد عشق به جان و دل که داغان است ...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

از عمر هر آنجه رفت نتوان بشماری بر بودن خود کجا ضمانت داری دم را که فرصتی ست غنیمت بشمار روزی برسی به حرف این عبد حقیر مرگ خواب ابد نیست بود بیداری ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

بودم به خواب غفلت اندر زمانه گویا آتش زدی به جانم، یکدم اشاره گویا دادی بشارتی تو بر من در این زمانه گفتی بکن مدارا، کم کن گلایه گویا ...

ادامه شعر
سحر فهامی

توشه ام از شهر تو تنها شکستن بود و بس شهرت چشمان تو بر دل نشستن بود و بس زد خراشی بر دلم شلاق مشکین موی تو چون شگرد و شیوه اش آشفته کردن بود و بس...

ادامه شعر
کیوان هایلی

بر بام دل نشست و همچون ستاره تابید بر چشم دل نشست و مانند هاله تابید گویا که یک فرشته در طالع رُخم بود گفتم که او بداند، نوری به سایه تابید ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

تا به کی سر به گریبان تو باشم نفسم من به فرمان خدا آن تو هستم نفسم بیش از این تاب نیارد دل من بهر فراق رخ نما چهره نما دلبر جانم، نفسم ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

چون بی خبری، به یار ما دلبستی؟ هشدار تو را، که بر هوا دلبستی گویم که چرا ز ما گریزان شده یار غافل تو مباش، که بر هوس دلبستی ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

چای سرد و بغض درد و یک غم هجران بدوش شعر تلخ و اشک مرد و یک غم دیگر، خموش نم نم باران ببارد، غصه و غم را بشوید از دلان عشق را جاری کند در دل، بشنوید سازش بگوش ...

ادامه شعر
کیوان هایلی

چو دردم را تو درمانی ملالی نیست می مانم چو بستم دل به تو یارم، اِبایی نیست می مانم غرورت کرده دلگیرم، شدم عاجز ز دستت یار ولی من عاشقت هستم، خیالی نیست می مانم ...

ادامه شعر
شهریار جعفری منصور

رو به زیبایی پرشور و با آرامش شاد باش و سرشار

ادامه شعر
علی فداکار

بدهکارم به خودم بس قرض گرفتم از چشما نم #چامک #علی فداکار

ادامه شعر
علی فداکار

بس؛ پریدم از بلندای خوابت ش ک س تم

ادامه شعر
کیوان هایلی

تا تو باشی، حال ما خوب است بی تو این دل، در آشوب است غم هجران می زند به جانم نیش دل به یادت همیشه محجوب است

ادامه شعر
کیوان هایلی

تک بیت غزل هایم امشب به سرم آمد از برق نگاه یار، شوقی به دلم آمد گفتم غزلی جانا در وصف کمال او مهرش به دلم افتاد، جانی به دلم آمد ...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

دلتنگی هایت را می خرم! یکجا؛ و در حوله ای از ابر می پیچم؛ تا مبادا پای لنگ پلک دلی سنگی گوشه ی احساس لطیفت را روی طاقچه ی عادت لب پر کند بساط را جمع کن!!!...

ادامه شعر
کیوان هایلی

بی شک ز جان ما، گذر خواهی کرد از عاشقی و عشق حذر خواهی کرد پندی دهمت بشنو و بر جان بنویس بی عشق مباش، ضرر خواهی کرد ...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

آینه؛ نبودنت را فریاد کشید چنان که خورشید در افق محو شد ساعت دیواری مدام دهن کجی می کند عقربه ها دستشان در یک کاسه است برای شکنجه... حتی پرده خنده زنان نسیم را در آغوش کشیده پچ پچ هایشان گوش فلک را ه...

ادامه شعر
کیوان هایلی

می خواهمش دیوانه وار، عاشق منم مجنون هوار لیلای خود گم کرده ام، دیگر نمی خواهم نگار فرهاد دَم دوران منم، تیشه به کوهی می زنم یابم تو را شیرین جان، آنگه کنم شادان هوار ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا