تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
احمد صیفوری

در دست‌های پیر و فرسودم دارد عصا چون بید می‌لرزد عمرم گذشت و تازه فهمیدم آنقدرها دنیا نمی‌ارزد #احمدصیفوری

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

هلال احمر در حادثه  یا وقایع طبیعی یک  عده بدون هیچ منت آغازگر تلاش و امداد سرمایه افتخار و عزت جان بر کف و استوارچون مرد با مردم داغ دیده همدرد ازجان و توان بکار گیرند در آتش و دود گرم یا سرد سرباز  ...

ادامه شعر
مریم ناظمی

برای ما که کلاغان مانده در راهیم سزایمان نرسیدن به لانه هامان بود به حکم بی برو برگرد قصه تن دادیم به زیر گنبد این چرخ  بدنهادِ کبود برای ما که شبیه سقوط یک برگیم برای ما که همیشه اسیر تقدیریم برا...

ادامه شعر
زهره فرمهینی

دست ردی به سینه ام زد و رفت سینه ام زخمی شرارت‌هاست من شبیه مترسکی غمگین خانه‌ام مزرع اسارت‌هاست مرگ عشق و ستاره را دیدم در قفس رخت مرگ پوشیدن آخرین بار معجزه کی بود؟ در شبی تار نور بوسیدن خسته‌ام ا...

ادامه شعر
علی احمدی

تلخ نوشته زادروزم گر که ازعشق و شراب و شور و مستی دور گشتم گر به بی وجدانی و نامردمی مشهور گشتم گر که قربانیِ مکر و حُقّه‌‌‌‌ٔ وافور گشتم گر که آماجِ هزاران وصلهٔ ناجور گشتم * * * گر به جای ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

درد بابا صبح بودوشرشرباران حیاط خانه را باگل ولبخندوبوی عشق عطرآگین نمود باصدای درتمام اهل خانه شادمان سوی بابا باشتاب وخنده های صبح زود بچه هاسرگرم بازی در کنارحوض آب سفره ای گسترده مادرزیر سایه روی ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

تذکر امام (ره) به مسئولین: "مردم" " ولی نعمت" ما هستند قالب خوشه ای متشکل از دو وزن متفاوت در قالب چهارپاره، در پایان استفاده از قالب سروش “ولی نعمتانِ” شمایند این “مردمان” ستم بر چنین مردم از سوی...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

آسمان شهر بی بارانی ام از هجوم بادهای سلطه گر برده از هر ابرهای این دیار رودهای خشک در آن جلوه گر بر شکوفایی گل های بهار با حسادت های قلب سرد او زد به شلاقی تن بستان سبز خشکسالی ها به بار آورد او سب...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

با پر کشیدن انبوه لاشخوران ترس از شکار مرغان آرزوست این حکم نا نوشته کشتار بی گناه تحقیر حکمت و اعتبار آبروست یکسان نبودن هر نوع عدالتی آزاد بودن بی بند و باری و زور یکسان نبودن حقی به ناصواب پیمان ش...

ادامه شعر
زهره فرمهینی

طعم تلخ قرار یکطرفه جمعه‌ای زهر‌مار در پاییز سر براهی بس است راهی شو قلم از غصه‌ها شده لبریز می‌نویسم فریبکارست عشق گاه باید امان نداد و گذشت دست هر کس چراغ جادو نیست غول جادو به قصه‌ها برگشت می‌روم...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

آسمان شهر من ، دایم سیاه ابر های آن ، سر بارش نداشت تا که رفع تشنگی از او شود ابرهایی که ، سر سازش نداشت گرچه باران ها بر او باریده است بی وفایی ها که چون سیلاب شد ریشه هر نوع بلند آوازگی کنده و سر ...

ادامه شعر
غزاله غفارزاده

آه ای خیالِ غیرممکن! ای امیدِ پوچ! یادت هنوز توی ذهنم درد می‌کند آن خاطرات لحظه‌های عاشقی، مرا بی‌تو چنان، ستاره‌ای شب‌گرد می‌کند تو دور می‌شوی و من منفور از جهان با زندگیِ بعد تو درگیر می‌شوم بعد از...

ادامه شعر
زهرا آهن

چون روزگار بر گل پیشانی‌ام نوشت در من کمی خمیره‌ی منصور بودن است با خود کسی که ناف مرا می‌برید گفت این مستعد وصله‌ی ناجور بودن است . آری! درست در دل میدان شهرتان من را نماد سنگی گستاخی‌ام کنید قدر از ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

رویای پاک بی ثمر در قلب آدم های خوب بی آنکه سنجیده شود پایان برایش چون غروب دنیای آدم های بد گسترده شد در بیکران افکار با ترسی عجین نشکفته گل ها در خزان تقصیر انسان ها ، سکوت مهر از حضورش شرم کرد د...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

من از تقدیر این خاک اهورایی به جز افسوس خوردن ها نمیبینم از این تبعیض بین آدمیزادی از این غارت گری ها سخت غمگینم تنفر دارم از دنیای پر کینه شرارت های بی پایان انسانی مدارا کردن و بخشایش و توبه سقوط ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

زمانه می گذرد آنچه پایدار بود به داوِ اولِ تاریخ آن سخن باشد به دانش و ادب و معرفت شود مشهور کسی به ظاهر و باطن چو ماهِ من باشد جهان به هیچ نی ارزد ولی برای بقا هرآنچه ثابت و سیار در تکاپویند درود ...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

آسمان شکست و بغض آبی ثالو شمال در طپش عطر سرد دریایی شلال ماه پر از باد مخمل وحشی ز مسخ جلگه ی آرامرنگ رویایی گداخت مفرغ ییلاق برف آژیده و سروهای پاژه گونه، چامه سرا خدایگان دانش و عرفان سکوت پوشیده ...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

گلپنجه ی یخ، تا سحابی های داغ تو نجوای فنجان های غمپر، در تبی زیبا با شبروان خسته ،خاک کهنه بوییدن در برکه های تنگ ٘دل،تصویر روح افزا من از وجوب بوسه ی روحانی یک آه من از رگان ژرف دوران های رنج آلو...

ادامه شعر
سیده نسترن طالب زاده

بر اسپروز بی باک،در پهنه ی الیپی دوشیزگان جبری ،بر پیکر هراسان کاه و زوال زردی،در خاک بی ترحم ابعاد لاژوردین ،بر آسمان ایران یشم دیار شیرین ٫ تا جاده ای پرندین عطر برنج و گیسو٫ رویای ناب زرقاب ع...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

روزنامه کشیده شد به شبم تیترهایی که داغ می کردم تب مرا گـُر گرفت و می سوزاند توی قلیان که چاق می کردم! دود کردم تمام مغزم را قلب من توی سینه ام گندید خبرآمد که: سال، نو شده است شِپِش توی جیب من خندید...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا