تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«نیش قلم» این نیش قلم تیز تر از تیر کمان است بُرنده تر از خنجر و از نیش زبان است ویران بکند خانه ی بیداد و ستم را خون رگ جوشیده در آن دشمن خان است گر جوهر آن حق بشود نقش به دیوار این نقش و نگ...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

زِ دستِ زلفِ سیاهش ملالی اَسْت دلم گرفته ماتم و غم چون عَزا لی اَست دلم ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ندانم آی که چه اسرار دارد عالمِ عشق اسیرِ عشق شده لاابالی است دلم ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ به پیشِ سؤگلی اش مثلِ غنچه سرخ شود مثالِ ...

ادامه شعر
davood shirvani

امروز به رویا گل نازم دیدم چشمان فریبا رخ آن دلبر زیبا دیدم لب بر لب او یک نفس از این همه عمر زیبایی اسرار جهان تا به ثریا دیدم بغض در سینه و اشکم ره دیده بسته در دلم شور و نوایست که خود میدیدم بعد از...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«جنک باطل» باده پُر کن ساغرم را ، تا رود این شام تار بر مراد دل بگردد چرخه ی این روزگار پرتو حق می دمد در جان آدم هر پگاه روشنی بخش دل و جان می شود در شام تار جنگ هفتاد و دو ملّت یک غزایِ باطل...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

سر بسته ام و سر بسته بگویم هر لحظه، هرجاتو را در جستجویم دیوانه ام نیز میدانم دیوانه کوی توهستم ...

ادامه شعر
علی معصومی

نار آفرین گره افتاده زلفی شانه می کرد دلی سرگشته را دیوانه می کرد به عطر سیب سرخ نازنینش ترک خوده اناری دانه می کرد از انگور دو چشم سرمه سایش شرابی در ته پیمانه می کرد نمی دانم چه خواهد کرد اما...

ادامه شعر
davood shirvani

همه میگن بهار میاد آخر انتظار میاد اما دلم به من میگه اونی که چشم به راهشم با هیچ بهاری نمیاد یک عمر که دیوانه وار میجویمش در هر بهار شاید بیابم یک نشان از صاحب چشم خمار شاید یه روزی بی خبر بیاد م...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

هایکو - شماره ۱۲۵ بسمه اللطیف صف بسته اند بر نعش جنگل سوداگران.. Qeued are over the corpse of the woods, the traders.. #مهدی_رستگاری دهم اردیبهشت سال یکهزار و چهارصد و سه خورشیدی بیست و هشتم آور...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گُم کرده راه» گم کرده ام خدا را در ظلمت شب خویش بیهوده گِرد کعبه پَر می زند دل ریش خود را نمی شناسم بیگانه باشد این دل وانگه پیِ خدایم در ظلمت شب خویش بر گِرد کعبه هر دَم پَر می زند دل من خشت...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

.....دل تنگ...... گاهی دلم برایت تنگ میشود گاهی از دلتنگی سنگ میشود گاهی به شوق وصل تو زندام گاهی در فراقت دلم جنگ میشود زیبا نگاری که به شوقش همه دم دم میزدم اینبار با گفتنش خدنگ میشود سیمین پری ک...

ادامه شعر
جواد خاشعی

شهر می ریزد به هم وقتی که طوفان می شوی رد پایی در حضور یک زمستان می شوی صخره ها بی طاقت و آینه ها زل می زنند زندگی در برزخ کفری که ایمان می شوی...

ادامه شعر
عبدالله دده زاده

خدا را می پـرستـم از دل و جان خدا را عاشق هستم از دل و جان از این دنیای پست و فـانی و تـار بریدم من گسستـم از دل و جان رها گشتم ز مکر و حیلـت و بند زبند و قید رَستـم از دل و جان ندیدم جز تو ...

ادامه شعر
علی معصومی

به دادم نرسیدی ای باغ گل و نور به دادم نرسیدی ای عطر قلم فور به دادم نرسیدی دلداده به هر ثانیه از حال تو بودم ای خاطر مسرور به دادم نرسیدی طی شد گذر عمر من و فرصت ایام ای مقصد و منظور به دادم نرس...

ادامه شعر
امین مقدس

<<قافِ مقدس>> فهمیدم‌‌این‌ که عهد و دعایت دروغ بود سوگند خوردنت به خدایت دروغ بود خوردی قسم که عاشقمی، ای نسیمِ مِهر ! - هوهوی عشق و حرفِ هوایت دروغ بود چشمت پرنده‌ داشت ولی سمتِ چشمِ...

ادامه شعر
دکترمهدی منصورزاده

چون غزالی که به دام است پریشان شده ام در به در  در طلب  شاه خراسان شده ام کمتر از بچه ی آهو که نبودم بطلب ذکر یا ضامن آهوی قنوتم بطلب کاش آهوی رها از کرمت من بودم کاش صیاد ضمانت شده ات من بودم  ...

ادامه شعر
محمود فتحی

قانون بشر؟ سربی کلاه ؟ جهان نابرابر؟ سربی کلاه ؟ عصرتاریکیها؟ گرگان آدم نما؟ شیپور جنگ ؟ خروس بی محل؟ روباه مکار ؟ کلاغ دروغ گو ؟ قوم اهل اتیغ ؟ آوازجغد شب ؟ یلدای بی پایان ؟...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«کاش ، کاش» کاش دل هرگز مکان غم نبود کاش در دلها چنین ماتم نبود کاش می شد آسمان آبی شود کاش آدم دشمن آدم نبود کاش می شد برکه پُر آب زلال ماهیِ لب تشنه در عالم نبود کاش خم هرگز نمی شد قامتی س...

ادامه شعر
davood shirvani

در التهاب لحظه های تلخ بی تو در التهاب لحظه های تلخ بی تو در زمهریر و سردی فصل جدایی میگردم تمام شهر ا را در پی تو میدانم نیستی و نمیدانم چرا باز چشم به جاده دوخته ام به انتظار تو تمام شهر در خواب ...

ادامه شعر
davood shirvani

شبی میخوام ز دنیا یک قایق و یک دریا من و تو با هم باشیم فارغ ز رنج دنیا شبی که دستای من گرم از تب تو باشه ز قیل و قال دنیا اونجا خبر نباشه شبی که پر ب...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دلبرم» مرغ دل پَر می زند هر شب به کویت دلبرم تا بنوشد باده ای از آن سبویت دلبرم ماه شب تابی که روشن می کند این خانه را قرص ماهی باشد آن رخسار و رویت دلبرم پیچ زلفت کرده دل را بند و زندانیِ خو...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا