تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
امیرصالح زمردی

صدایِ خش خشِ پاییز در سکوتِ مزار دوباره خاطره ی یک عزیزِ رفته سفر هجومِ گریه ی باران به سقفِ تنهایی (سقف تنهایی: قبر) در انتظارِ ترِ چشمهایِ مانده به در نفس نفس زدنِ آخرین دقایقِ...

ادامه شعر
مریم نصیری

بُرید از تو دلش را باغبانی که پای ِ چوب ِ خشکی آب می داد اگر چه بی ثمر بودی نمی خواست بفهمد هی به چشمش خواب می داد منم آن باغبان ساده ای که نخواهم بُرد بویی از تبر ها تبر که حاصلم شد دستِ آخر ...

ادامه شعر
سحر فهامی

مثل پروانه یِ دلداده شبی بوسه بر شمعِ پر آتش زده ام خواهش شعله ی او سوخت مرا تکیه بر سوزشِ آهش زده ام اشکِ غم بر تن او می رقصید بال بر چشمه ی آبش زده ام باز دیوانه شدم سر به سرِ شعله ی پر تب و تابش زد...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

حالت از زندگی به هم می خورَد سرسپرده شدی به خاطره ات زندگی لای سنتی ناجور بین یک مشت حس باکره ات سر یک سفره باختی همه را به "بله" گفتنی به سرسختی زندگی را دوباره قی کردی تا تو ثابت کنی که خوشبخ...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

مرگ را بی هراس تجربه کن پانزده بار در دقیقه بمیر پانزده بار به خودت شک کن بعد این اتفاق را بپذیر     پانزده بار با خودت بشمار تا نفسهای لحظه ی آخر زجر یک انتظار لذت بخش لذت انتظار زجر آور...!...

ادامه شعر
زهره فرمهینی

در من زن تنهای مغروری از خاطرات تلخ لبریز است در مردمکهای پریشانش طعم گس شبهای پاییز است گاهی عذاب روح تبدارش هل داده او را تا جنون مرگ گاهی پشیمان گشته از رفتن دل بسته بر شهریوری بی برگ از آینه ...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

بیا تا یه جور دیگه عاشق بشیم نه تو مال من شو٬ نه من مال تو! نه تو دائما دست و پامو ببند! نه من هی بچینم پر و بالتو! بیا تا یه جور دیگه عاشق بشیم! که هرکی بره توو خیال خودش- که بیداریامونو قسم...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

بنام خدا مردِ میدانِ شجاعت کیست؟ مولایم علیست اسوه ی عدل و عدالت کیست؟ مولایم علیست لعلِ دریای کرامت کیست؟ مولایم علیست گوهرِ کانِ سخاوت کیست؟ مولایم علیست از ازل من تا ابد گویم که مولایم علیست شاهِ ...

ادامه شعر
زهره فرمهینی

شبِ آخر ، غروب خاطره ها لحظه هایی به دور از آرامش خیره گشتم به حرف چشمانش پر غرورست و غرق در خواهش گفتم احساس در دلم مرده تازگی ها حوالی ام ابری ست منم ان شاخه‌ی تبر خورده طاقتم‌ رفته رنگ بی صبری س...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

قلبت همه سنگ است مانند ِدیواری با ما از این به باش زیبای ِ تاتاری چنگیز ِ بیرحمی تیمور لنگ ِ توست کوهی که از سرهاست محصول ِ جنگ ِ توست جام ِ شراب ِ تو خون ِ رزان دارد این خون ِ پُر نفرین زخمی گزان د...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

میخ تسلیمم و در جبر ِ جهان بند شدم بَر سَرم ضربه زند چَکُشِ ایّامِ سیاه دستِ تأدیبِ جهان میر غضب بود عجب چون ادب کرد مرا گفت به من راه بیا بختِ من غولِ سیاهی ست که دنبال من است گرزی از سنگ به دستش، ه...

ادامه شعر
ماریا سلمانی

زنی که نیمه فنجان چای را نوشید لباس باکرگی را سیاه می پوشید میان قرمزی مانده روی فنجانش هزار مسئله بودو هزار پاسخ داشت صدای همهمه از گوشِ گوشه‌ی خانه زنی که پیر شدم در لباس مردانه منی که جز تو کسی را...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

غصه ز ِ سر در می کنم لب را به می، تر می کنم این زخم ِ دل با یاد تو ترمیم و بهتر می کنم می سوزم از چشمان تو با آن شرار ِ جان ِ تو با آتش ِ پنهان ِ تو خود را چه پَر پَر می کنم آتش به جان چون هیمه ام...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

بَر اَبر نظر می کنم او پُر زِ سرشک است خالی ز امیدست ، در او ناله و آهیست شاید که زِ انجام من او دل نگران است این راه که من می روم این راه تباهیست از پنجره بر شهر نظر می کنم اکنون شهر از وزش باد م...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

دردها را چگونه می فهمی آن زمانی که کُشته شد حلاج جان ِ خود را به راهِ اندیشه کرده قربان و گشته او تاراج دردها را چگونه می یابی مثل سرباز ِ پیش ِ خمپاره لحظه ی انفجار ِ وحشت زا جسم ِ پاشیده از هم و پا...

ادامه شعر
آرزو بیرانوند

اسم من جوجه اردک زشته با پَرایِ مزخرف نیلی همه همشهریام بادومن کلمم توی شهر آجیلی سرنوشت کزت شبیه منه اونو پیش تناردیه بردن من ولی توی خونه ی خودمون روحمو زنده زنده میخوردن تو تنم یک ژپتوی پیر...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

شبی که گرگ و میش ِ آسمانها قمر در عقربی را جلوه گر کرد تمامم را همین افکارِ موهوم چگونه شُخم زد ، زیر و زبر کرد به آنی چون ملائک پاکِ پاکم دَمی ابلیسی ام با داسِ خونی دَمی غرقم در این دریایِ تطهیر...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

گُلِ خنده بر لب نشاندم ولی همیشه غمی در دلم داشتم نقابی زِ لبخند من می زدم گُلِ غم برای خودم کاشتم لبم چون بهاری که بَس زنده بود سخن از درخت و بَر و بار داشت درونم زمستانِ تاریک و سرد شبیه کویری که ...

ادامه شعر
نیلوفر آزادی

تا که رسیدی وطنم شدی مالک روحم و تنم شدی حس یه جنگل، نور و آوردی شرجی دل سپردنم شدی هرم تن تو ظهر اهوازه خرما پزون اون دوتا چشماتن تهرونو دستپاچه نکن لطفا میلاد و آزادی کف پاتن یه اصفهان، نقش و نگاری ...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

می روم خندان به سوی کوهها در حریر برفِ خود خوش خفته اند از تمام غصه ها و سوز ها رَه به سمتِ بی خیالی جُسته اند می روم بالا برای فتح کوه سینه کش تا سوی نوکهای دریغ فتحِ غم پایان شور و التهاب...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا