امشب ای ماه بتاب
بر دلم آرام بتاب
بر منِ غمزدهیِ مستِ خرابات ، بتاب
باز شب آمد و با ثانیهها میسوزم
بر شرار نفسم شهرهیِ شب تاب ، بتاب
ای که با افسونت
آبِ رخشان به رگِ رود غزلخوان شده و
شاخهیِ سبزِ درختان همه سیمینه شدند
اینچنین بر غزلم نقرهیِ مهتاب ، بتاب
ای چراغ دل عُشّاق به شبهای دراز
پرتوتْ ریسهیِ جشنِ شبِ وصلِ یاران
بر من گمشدهیِ شامِ فراق
نرم و پیوسته بر این خستهیِ بیتاب ، بتاب
ماهِ من
آتشی از دشت دلم شعله زَدست
باورم نیست کزین شعله چنین میسوزم
شدهام مست تمنّای بهار
شاهدِ مشعلهیِ این دلِ زار
بازتابِ غمِ «ایمانِ» خراب
تا سحر بر عطشم ماهِ جهانتاب ، بتاب
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 2 از 5
نظر 1
سیدیحیی حسینی 12 مهر 1401 21:28
درودها