غرق تنهاییه خود بودم که،
که نگاهم افتاد.
به همان چادر مشکی.
به همان صورت زیبا.
به همان قامت رعنا.
که از ان دور دلم را لرزاند.
تپش قلب من انگار به هزارن برسید.
سخت تر شد نفسهام لرزه به دستان برسید.
اندکی نزدیک شد.
چقدر مثل تو بود.
ولی انگار تو نبودی هرگز.
ولی از اینکه تو را یاد من انداخت ازش ممنونم.
امین غلامی (شاعر کوچک)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 18 فروردین 1403 10:09
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمود فتحی 19 فروردین 1403 07:04
درود برشما عشق همیشه پایدار است
صبور باید بود