کاش دل تنها نبود...
کاش تنها در میان این همه ادم نبود.
کاش ان لحظه که رد میشدی از کوچه ی ما.
من دیووانه هواسم به سر کوچه نبود.
کاش تو مکث نمیکردی و زود میرفتی.
که نگاهم به نگاه تو گرفتار نبود.
کاش لبخند به روی لب تو هیچ نبود.
تا که اینگونه اسیر لب تو دل نبود.
کاش در تعقیب تو، چشم و سر و دل نبود.
تا تو را مست در اغوش کسان دیده نبود.
کاش ان لحظه که اغوش کشیدت بسیار.
من دل خسته هواسم، به اغوش تو و یار نبود.
کاش ان لحظه که بوسید، لبت را لب یار.
چشم خیس من دیووانه،به ان سرخیه لبهات نبود.
کاش میشد که نگاهم به زمین میدوختم
که نگاهم به ان بوسه ی لبهات نبود.
کاش ان قطره ی اشکی که چکید از گونه.
عکس خیس اخرین بوسه ، ز لبهات نبود.
امین غلامی (شاعر کوچک)
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 14 فروردین 1403 11:26
.مانا باشید و شاعر
محمود فتحی 15 فروردین 1403 06:40
درود برشما موفق باشید