تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ایمل  حکیمی

حکیمی رفته بسیار دور ز پیشت مادرم من نمیتوانم بیایم تو بیا بر سر قبرم مادرم رفته ام زیر زمین بسیار سرد و تاریک است لحظه ای مهر محبت گرمی آغوشت را بیار مادرم ایمل حکیمی ...

ادامه شعر
سحر خالقی

آسمان که روبه تاریکی گذاشت سیاهی در ما آبی شد ستارگان با آن همه ریسمان بافتن هنوز هم جرات درخشیدن دارنند درخشیدن برای تو اریحا شعر موج نو شعر آزاد #شعر کوتاه...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

بنام خدا هستی عالم بقا با زندگیست کُشت و کشتار خصلتِ درّنده گیست ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ چون تورا داده توانِ اختیار زندگانی با تو باشد بختیار ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ عاقلی اندیشه کن پایانرا عارفی صیقل بده این جانرا ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ عالِم ...

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

منم آن عبد شرمنده که از درگاه لطف حق گرفته حاجت خود را ، به دیگر بام پیوستم چو دل بستم به غیر او ،شدم بازیچه ی اغیار رها کی می توان گشتن، ز دامی که تنیدستم؟ بدون درک اُدعونی ،هوای اَستَجِب کردم تو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نور خدا» در گوشه ی میخانه نوری ز خدا دیدم مستان غزلخوان را عاری ز ریا دیدم دلها همه روشن بود از باده ی حق آن شب در آن شب روحانی من عشق و صفا دیدم سجّاده شده رنگین از باده ی آن ساقی هم ساقی ...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

بنام خدا آنچه که خلّاقِ عالم آفَرَد غایتی داده هم اورا نیک و بد ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ نیک و بد را هست درهستی طنین چون ترازوی عدالت است همین ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ نیک را باشد در این عالم بقا بد زِ نافهمی حدوث آید به جا ⚘⚘⚘⚘...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

این همه بُرجهای غول آسا این همه خانه های مسکونی این طرف قصرهای اشرافی آن طرف زاغه هایی از گونی عدّه ای در رفاه و آسایش فکرشان جای گردش بعدیست آن طرف دست ِ کودکان ِ کار ارمغانش سیاهی و سردیست چشمهایی...

ادامه شعر
سارا اسدی زهرائی

عآرف به نفسِ خویشتن باید شد از نهادِ دل حق را باید جُست به دور از هموار بودنِ راهِ عزلت، اِنزوا با همه چیز درآمیخت و با هیچ چیز آمیخته نشد! خورشید زیبا نواخت در این بیخوابی هیهات که روشن دلی بیدار نش...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

بنام خدا ازّل و آخِر خداوند هست و هست ظاهر و باطن خداوند هست و هست ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ عالم و عادل خداوند هست و هست قاهر و غافر خداوند هست و هست ⚘⚘⚘⚘⚘⚘ در ازل خلّاقِ عالم هو دمید کُن بگفت او کائنات آمد پدید ⚘⚘...

ادامه شعر
علیرضا  صادقی مقدم

خدا زیباست ، تو زیبا باش ، چرا زیر و زبر هستی خدا اینجاست ، تو اینجا باش ، چرا جای دگر هستی ؟ تو غافل گشته ای از او ، به دنبال چه می گردی ؟ بیا اینجا ، تو اینجا باش ، چرا تو در به در هستی چرا آشفت...

ادامه شعر
حسین  ستوده نیا

گفتم که پیر شد دل من،گرچه سر آغاز جوانیست. قد تن من نه ، ولی قد دلم، زار و کمانیست گفتندتوخوش باش، جهان میکده خوش گذرانیست گفتم ولی افسوس جهان، مزرعه مقصد ثانی است گفتند به من،معدن پر بار می و عشق جوا...

ادامه شعر
سحر خالقی

دوباره ناگهان کتاب روحم راگشودم وبا روح نجواگرم به کتاب خانه ی زندگانی روحم رفتم آنجا پر از ایستگاه بود ایستگاه اول عمرم کبوتر ی سفید رنگ بودم که هر طلوع در شاخساری مینشست و آوازی از زندگی س...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《زشتی》 جز درگه تو خوار و ذلیلی زشت است در پیش تو سلطان و امیری زشت است بیراهه رود رهی که جز راه تو نیست جز راه تو هر راه و مسیری زشت است هرگز نشود شیر ژیّان نزد تو کس در بیشه ی تو پلنگ و شیری ...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

بنام خدا من به جمالِ ازَلی ، عاشقِ دلبسته شدم دیدم و مُلک و ملکوت ، تابع و وابسته شدم ????????????????⚘ در نشأ کن فیکون ، امر بر این هستی شدم درقلم قدر و قضا ، بِاین جهان آهسته شدم ...

ادامه شعر
حسین  ستوده نیا

بشنو ای دوست زمن که رسم دنیا این است گاه زین بر پشت و گاه، پشت بر زین است خلق روشنفکر یک روز در این بوم دلت را ببرند روز دیگر با طعنه بگویند که فلانی هول و بی دین است خلق کوته فکر از میستان گر چه ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《یاد حق》 راهی بجز راه تو رفتن خطاست دل به کسی جز تو سپردن خطاست دل نشد آرام بجز یاد تو بی تو و بی یاد تو خُفتن خطاست بر در هر خانه زدم بسته بود جز سر خوان تو نشستن خطاست حمدِ کسی جز تو مرا خ...

ادامه شعر
دانیال عابدی

دست به قلم شدم و طرز فکرم طور دیگرست قلمم گر تر نباشد حالم طور دیگریست افسوس که دستم مانند ناتوانان تهیست گر ننویسم دگر قلبم و دلم مانند قبل نیست...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

《خوان کرم》 از درِ خان تو هر کس برود خوار شود رو سیه گشته در این چرخه گرفتار شود نشود صبح سپیدی شب تاریک دلش روزگارش همه تاریک و سیه تار شود سینه اش از غم دوران بخورد هر دَم نیش همدم سینه ی او...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

ای دلیل لحظه‌‌های روشنی! ای که با گل و ستاره با منی! ای پر از صدای نغمه‌های خوش با من از ترانه حرف می‌زنی! از ترنم ترانه گل بگو ای که وارث نت شکفتنی! نت به نت ترنم شکفتنت می‌رسد به اوج و... اوج...

ادامه شعر
محمد صالح مرادی

گر زلیخا می دانست خالق یوسف کیست ز عشق یوسف هیچ گاه نمی گریست

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا