تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«سرمه ی چشم» تو را چون جان خود ای سرزمینم دوست می دارم تو را ایران من ای نازنینم دوست می دارم تویی خورشید تابان در پگاه صبح امیدم تو را وقت عبادت همچو دینم دوست می دارم رکاب جان من یک قیمتی دُ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«در عجبم» از این همه روباه زمان در عجبم گرگی که چنان گشته شبان در عجبم از ماهی لب تشنه میان دریا از رنگ کبود آسمان در عجبم از این همه خار و خس که روئیده به باغ از لاله ی در باغ خزان در عجبم تس...

ادامه شعر
عارفه  رحیمی جعفری

سعدیا دیگر بنی آدم برادر نیستند جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند عضوهای بیشماری را به درد آورده چرخ عضوهای دیگر اما یار و یاورنیستند کودک چشم آبی غرب و سی چشم عرب در نگاه غربیان با هم برابر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«اندیشه ی نو» نوروز آمد کی شود نو خانه ی ما آتش زده اندیشه در کاشانه ی ما اینجا نمی بینم دلی سرشار از عشق از باده پُر باید شود پیمانه ی ما رندان کجا رفتند اینجا شام تار است خالی شد از مستان ب...

ادامه شعر
سامان نظری

مبارک باشد این سال پر از نور به دیده روشنی آید پر از شور مرحم باشد آن زخمی که از صبر که اول درد و غم بوده چو آخر خوشی های فراوان انتظار است ولیکن دیده از یار برکنار است...

ادامه شعر
امین مقدس

<<بهار>> نوشِ تو نسیمی‌ست که در جامِ بهار است این، لحظهٔ شیرین شدن از کامِ بهار است <با این‌که پُر از حسرت و دردیم نخور غم> چون بعدِ زمستانِ تو، هنگامِ بهار است وقتی که گُلِ گَردش...

ادامه شعر
جلال بابائی

برخیز بهار آمد هنگام قرار آمد. غم ها به کنار آمد شادی چو قطار آمد. بلبل به درخت آمد مطرب بزن آن چنگت‌. رقاص چمن آمد مطرب بزن آهنگت. آری که عروس آمد بانگی چو خروس آمد. دیدار به جوش آمد هنگامه ی بوس آم...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

اسفند را دود می کنیم و به شادمانی با بهار پیوندی دوباره می بندیم تا با او سبز و شاداب بمانیم و در مبارک باد شکوفه باران عشق و امید را در ریشه های فروردین می دوانیم ؛ شاید نوبهار...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«مسیر عشق» ای تیغ بُران سر بریدن کار ما نیست جلّاد بی رحمی شدن معیار ما نیست دُردانه ی دل را مکن غمگین ز کینه جز گوهر دُردانه در بازار ما نیست این جام دل پُر می شود از باده ی عشق در گوشه ی میخ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«سرما» از این همه بیداد می ترسم از زوزه های باد می ترسم از بغض مانده در گلو امروز فردا شود فریاد می ترسم از زخم جانِ خورده زان شیرین ازتیشه ی فرهاد می ترسم باغی خزان گردیده جنّت نیست از این هم...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

سرخوش از تصویرِ فَروَردین به قابِ روزگار مستِ رقصِ لاله ها در پیشِ چشمانِ هَزار می نوازد سازِ شادی آسمانِ نیلگون: روزِ میلادت مبارک، دخترِ نازِ بهار #جواد_امیرحسینی(مهراد) #بهار #تولد #میلاد #فرورد...

ادامه شعر
کاظم قادری

برخیز که در چمن دوباره غوغا بکنیم شادانه بساط نوروز مهیا بکنیم با رایحه ی گل و نوای عندلیبان هرچند گره که می شود ز دل وا بکنیم اکنون که زمان بازگشتن پرستوست برخیز که جشنی عاشقانه برپا بکنیم این سنت...

ادامه شعر
سجاد اوسیانی

سال نو آمد و فصل بی مهری زمستان هم گذشت فصل های کهنه و پژمرده این جهان هم گذشت سال نو یعنی آغاز نو یک شروع مجدد در خودت بی خیال گذشته فصل سختی جان هم گذشت اگر امسال خیری ندیدی و صد بار قلبت شکست ...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

بنده خدا حقیقت را گفت من ناراحت شدم بی منطق نیستم از او انتظار نداشتم

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«هوای زمستانی» شکسته جام دلم دیده گشته بارانی هوای فصل دلم گشته بس زمستانی غروب غمزده ای گشته شام تاریک است نمانده نام و نشانی ز آن مسلمانی زمان مکر و ریا گشته بوی تزویر است در این فضا شده پُر...

ادامه شعر
شهریار  کاراندیش

غنچه زده بر درخت فصل گلستان رسید عید شد و بر جهان مژده یاران رسید جشن و سرور آمد و وعده نوروز داد تا که زمستان برفت فصل بهاران رسید...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

طبع شعرم شده خاموش به آن می گریم شده این شعله فراموش به آن می گریم قلم افتاده زدست و همه دم می نالم خانه تاریک و سیاه پوش به آن می گریم نه امیدی نه خیال خوش و نه یک دل سیر ته این خاطره بیهوش به آن ...

ادامه شعر
Nabi Poloyi amirabadi

این شعر محو را که از هیچ سر زده ... را می‌نویسم از چه کسی که نیامده ... یا رفته ،بی که باز کند ،لب به گفتگو یا مرده بی که گور شود ،طبق قاعده این شخص سوم از همه ی ما غلیظ‌تر عاشق شده،مریض شده،بعد گم ش...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«کاش می شد» کاش اینجا گرگ و کفتاری نبود این همه روباه مکّاری نبود کاش هرگز خون نمی شد یک دلی در جهان زالوی خونخواری نبود کاش بی مادر نمی شد کودکی کاش هرگز دیده ی زاری نبود کاش باغ ما پُر از ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«سپید و سیاه» زندگانی همه سیاهی نیست یوسفی در میان چاهی نیست می رود این مسیر پُر کج و خم مانده ای در کنار راهی نیست می شود آسمان شبی ابری در شب ابرِ تیره ماهی نیست می دمد روشنی پس از ظلمت بعد...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا