تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
بهرام داودپور

هفت ستاره بودند هفت توانمند و رشید سالها خوش و خرم ماه به آنان سرخید دست دردست هم به مهر گرم و داغ مثل خورشید ... چرخ روزگار چرخید یک ستاره رابرچید بزرگ غمی آمد آسمان حتی ندید یکی که برای وطن میرفت یک...

ادامه شعر
حفیظ (بستا) پور حفیظ

به:بانو مریم خداکرمیان ترابی،خلاق لحظه لحظه ی شادی در زندگی ام،بانوی بی بدیل هگمتانه! توعروس کسی اگربشوی جای من درمراسمت خالیست تو،ولی به مراسمم بیاحتمن! طعمِ حلوای مادرم،عالیست! تاریخ سرایش:۱۳۸۲/۰۳...

ادامه شعر
حفیظ (بستا) پور حفیظ

به: مریم خداکرمیان ترابی،خلاق لحظه لحظه ی شادی در زندگیم! بانوی بی بدیل هگمتانه! تو عروسِ کسی اگر بشوی جای من درمراسمت خالیست تو،ولی به مراسمم بیاحتمن طعم حلوای ماد...

ادامه شعر
بهرام داودپور

چه غریب ماندی ای دل نه غمی ، نه غمگساری نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان که به هفت آسمانش ن...

ادامه شعر
 رزیتا دغلاوی نژاد

«داستان کوتاه» سهمگین به دیدگانش زل زدم . رعب و وحشت سراسر وجودش را آمیخته و لبریز کرده بود . نگاهم آشفته به عشق بود . چشمانم خیس در راه نگاه معصومانه اش . میخندید با دگران و می سوختم برای دلبر. عش...

ادامه شعر
سعید آریا

آرزوهایم گذشت از پشت هم پابه‌پای روزهای رفته ام آرزوهایی که چون ماری خزان مانده در لای دل و بنهفته ام روزها بازوکشان سال و ماه همنوای لحظه ها و هفته ام این عصا طبال پیری شد، ببین در عصای خستگی وارفته ...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

بنام خدا 《 آئینه سیرت 》 دیدم که یکی به چهره ی آراسته همواره به شکل ظاهرش می نازید عمری به غلط تصورش بود اینکه خود فقط در آئینه توان کامل دید غافل که خود واقعی اش را باید بیند ز درون خویشتن بی ...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

بنام خدا 《 باران 》 خدایا ! از کَرَم ، سیراب فرما زمین و دشت با بارانِ رحمت نَما پُرآب ، رود و چشمه ها را به بارش ها زِ اَبرِ پُر زِنعمت گوارا سازی و پیوسته بر ما زِهرچه برکت و لطف و کرام...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

بنام خدا (بمناسبت میلاد حضرت امام رضا علیه السلام) ۱-《 بحرِ کَرَم 》 نورِ خدا ، حجّتِ یزدان رضا بَحرِ کَرَم، شمسِ فروزان رضا ملجاءِ ما در دو جهان ، آمده کعبهِ جان ، شاهِ خراسان رضا ( نژاد - ۱۴...

ادامه شعر
سید مصطفی سراب زاده

می زد درِ گوشِ یک صیاد با آواز دختری شیرازی گام می رفت و داربست می زد یک پیاده روی در حال بازسازی داشت بادگیرهایی زِ پارچه تَنش به یاد تُنبان ترکی شیرازی می رقصیدن با آوای هر نسیم یک کارناوال در حال...

ادامه شعر
عنایت کرمی

بشنو حدیثِ رندی، از یکی مردِ حیله گر کاو هم اهلِ نماز بود و، هم دزدِ گوسفند هنگامِ شب، او سارق قوچ های گله بود روزها، به نذرِ دنبه به اشخاصِ مستمند روزی از او ز روی کنجکاوی سؤال شد راز و مرادِ تو، چی...

ادامه شعر
سعید آریا

عرض شود خدمت ارباب، من مستعد بوالهوسی گشته ام با دو سه تا جمله ی شیوا ولی باعث این دادرسی گشته ام سرو تطاول نرود تا سما این‌همه را دسترسی گشته ام هیچ ندارم سخن نا روا مسئله کن بازرسی گشته ام زنده ازین...

ادامه شعر
سعید آریا

مترادف دل من شده خون داغداران که ورای هر ثنایی عطش گناه دارم به ستیزگی نگنجم که تکلف عمیقی به درون سرزمین و سر سربه راه دارم چه مسیر ناخوشی را شده ام سلوک مطلق چه تفکر منیری زتبار ماه دارم سر نا مرید ...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

بنام خدا ( قطعه ای بمناسبت شب قدر ) « شب میثاق » شبِ پُرفِیض و اُنسِ با قرآن شبِ قَدر و فضای روح افزا نـورباران شد از فضیـلت آن مَحـفِـلِ جمعی عاشـق و شیدا بنـدگان در تضـرّع و زاری گـرمِ ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز صید صیاد لنگر فکند شب به دل برکه حزین در جوی عشق آمده بودم به جستجو ماهی صفت به طعمه تو میل کردم و قلاب رفت در دهن چاک من فرو تو آمدی و بر سر من ایستاده ای چشمت پر از طمع شده و پر ز پر...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف تکیه عاشقانه شد قلم پای من و تو به مسیر عشقت بس که در عشق تو بدخلقی و کج رفتاری در ره عشق #عصاکش به ادامه رفتیم به تلاقی چو رسیدیم به مهر و یاری بس کن اینک تو جفا را و به آغوشم آی به م...

ادامه شعر
ابراهیم جلالی نژاد

« ضیافت رمضان » بنام خدا بــارِ دیـگــر بهــارِ قُــرآنــی آمــد و شــد ضیـافتـی بـر پـا بنـدگـان ِ خـــدا همـه مهمــان میـز بانـشان خــدایِ بـی همتــا از فقیـر و غـنی هم...

ادامه شعر
سعید آریا

سال هزار و چهارصد و یک رفته ای عزیز از شهر و خانه و از جان و کوی ما سالی که در نفسش شورشی خزید در سایه های شب از شمع خوی ما بیداد هر چه که جان داشت رو نمود دیگر نمی وزد طیرانش به سوی ما دست زمانه شعل...

ادامه شعر
محمد ادریسی

ای قلم نثری که میگویم به نظمش میکشی؟ یا کمی تلخی از این خم های عزلت میچشی؟ تو بگو از آن رفیقی که هر شب مرا سر میزند هر کجا باشد به این خانه ولی در میزند ساغرش گلگون ز می ، ساقی هر شب میشود میخورد خون...

ادامه شعر
محمد تقی  خوشخو

قدم به قدم به اتفاق خیالت پرسه می زنم تمام جهان را به اشتیاق تو می زنم بر هم هزار گوشه  زمین و زمان را بی تو چون آن باغ بی برگم که اسیر دست زمستان است یا  کویری خشک و بی پایان که عمری در آرزوی ب...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا