- لیست اشعار
- قالب
- مثنوی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
زهرا جعفریان
در29 /02/ 1380
رتبه از تنهایی انسان بگیرد نشأتی جامه را همراهی ما گر بگیرد کهنگی صبر سیر زندگی را قدرتیست درک هر رخ دادگی را برتریست هرچه بینی غرق آن ریشه بدون محو آنی یا برون یا اندرون طالب علم را ز آخر مستی اس...
ادامه شعربمان عزیزِ دلم 25/7/1402 درباره واقعه حملۀ اسرائیل به بیمارستان المعمدانی فلسطین دل هایِ خلق، خانه یِ درد است، عزیز دلم هوایِ واقعه سرد است، عزیز دلم زِ بغض و کینه پُرَم، گریه می رسد فریاد هر آنچه م...
ادامه شعرآن خدا بازیگری هشیار بود برتر ز هر خلقی بدان دانا بود چون بساختش سینمایی چون جهان آسمان و کهکشان و این زمان گر خوشی ها را کسانی امتحان مشکلات را تبصره شد در نهان ما که ناشی ها بدان بازیگری عصر ما...
ادامه شعرای فلسطین، خاکِ مظلومان، سلام ای به چنگِ ظالمان ویران، سلام مهدِ توحید و تمدّن بوده ای روزِگاری خوش، به چشمت دیده ای بیتِ مَقدَس، مسجدُ الأقصایِ تو مسجدُ الصَّخرَه، رُخِ زیبایِ تو چون سلیمان، در پرستش...
ادامه شعرشیطان و جوانی هم کلامند که هرکس را توانی در چه دارند گذشت و بعد چند هفت روزی از کار به هم رو کرده گفتند گو تو از بار جوان را من به کرده چون بنازم چه کینه در به سینه ها بساختم چنانی گر به اغفالم که...
ادامه شعرچه امسال ها گذشت و دل نیامد این دلبر و این نور بدان رخش نیامد چه ایامی به فکرش شب که صبح شد این جسم در عذاب ها جان به لب شد ما که طعم جهنم را بدین دنیا چشیدیم هر درد و فلاکت که ز این دنیا کشیدیم ا...
ادامه شعرگر دهانی باز شود گوید سخن زآن کسانی خون خورندُ جان دهن گر تو یک حرف که هزاران گنه هست وای کسانی که تو را اطاعت است وای که روی زین پس این گیتی یه روزی ای پست سیرت ظالم که زآن آتش بسوزی ز این دنیا ک...
ادامه شعرشبی مستم به ره رَستم به از خواب و که تن خستم به نهری خوش صدا ،سیما شکوفا شد دل آن رؤیا قلم دستم نویسا شد که یک آن این به یادم شد تو را ای یار چه من کردم چه سامانی به تنگ کردم که این دنیا ز شاهد ...
ادامه شعرجعفری یاد جوانی مان به خیر خاطرات جاودانی مان به خیر با نگاه دل جهان را دیده ایم چون پرنده آسمان را دیده ایم زندگی در آن زمان ها ساده بود شهر ما را مردمی آزاده بود مهربانی تا فلک سر می کشید کفتری از س...
ادامه شعرچو گذر کند زمان را عمر ما به تیغ بگیرد وای بروزی که تباهی نامه در دست بگیرد ز تو من دعا کنم یار چو هدایتی شوی باز نکند که بد کنی تا سر ما به زیر سرآغاز یک کلامیست پر ز معنا ریشه ای عمیق دارد ز کتا...
ادامه شعردلا بگذر که ما را عشق روا نیست درون سینه جای رقص ساز نیست دلا بگذر که عشق را جز سیاهی نباشد جای هیچ درد و تباهی دلا بگذر که هر زخمی چو سوزان که دردی همچو شمشیر هست و بران دلا بگذر که این بخت یار ...
ادامه شعرترس بیجا مانع رشد بشر گر توهم بر دلت شوم و تشر هر چه خواهی گر دلت غوغا شود بازیچه ی آن دست ناپیدا شود بر دلت محکم بزن دستی حکیم این توهم بر تو القائی عظیم گر توانستی بدان قالب شوی فارغ از علم های ...
ادامه شعرپروانه ی دل افتاد در تُنگِ بُلورِ غم در فکر رهایی بود از چنگِ شرورِ غم با کوشش و سرسختی , بر شیشه که میلغزید هر کس که نگاهش کرد پنداشت که میرقصید او در تبِ پرواز و جَستن زِ اسارت بود رنگین پر و بال ...
ادامه شعرز جهانی که همه در سوی آن بد میکنند هرکه از زورش بدان،حق و ناحق میکنند ز جهانی که شود رتبه پناه هر کسی بوی تعفن بدهد هر خارزار هر کسی دل چه غمگین است چو بیند این خلق بازی بر گرفتند این خدا را که چه ...
ادامه شعربر مزارم کسی زاری نکند اشک تمساحی نثارم نکند آنکه در دنیا ندانست کیستم بعد مرگم پر توقع نیستم دربیابید هرکسی را کاستی ست بعد این دنیا نیازش هیچ نیست حَمدِ گرگان چو حسابی نشود از نبودش چه دلان شاد ش...
ادامه شعرخداوندا توئی باران توئی رحمت در این حیران در این دنیا مرا سامان تو را بینم تو ای آبان در این گیتی پر از دردها توئی مرحم به این زخم ها چه دردها را که محو کردی چه زخم هائی که سر بستی به شوقت د...
ادامه شعربه نام خدا در طبیعت چیزها آمد پدید تا یکی چون آدم این ها را بدید؛ هَمهَمه از این همه شد آشِکار سبزِ یکگون می نمایاند بهار هان! ندارد کائنی الّا بشر اینچنین اندیشه ها را اسب و خر: ((کاین ظواهر...
ادامه شعربسم الله الرحمن الرحیم طمع ((داستان این شعر با اندکی تغییر از کلیله و دمنه بر گرفته شده است)) ((کتاب اصلی:۱۰۱ قصه کلیله و دمنه بازنویسی بتول سعیدی)) بیشه زاری بود زیرِ کوه ها چند زنبوری بُدند آنجا ر...
ادامه شعربه فرزندش بگفت درسی عجیب است لباست تن بزن فهمی به نیک است پادشاهی را به سر فکری که جالب که سنگی ره گذارم جان به طالب خود که جستن شد به از چشم ها به دور هرکه رد شد بر زبانش شاه را عرضه به دور شب شد ...
ادامه شعرشب سرد و پر ز غم را برگرفته شبهی در راه آهسته و بی صدا، تنها بگرفته غبار صدایش را او در طلب عشق، به خاری افتاد سِر از سر معشوق به دامان افتاد آن سِر که از سر افتاد، وا افتاد وای از آن یار که در پی دلد...
ادامه شعر