تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
شبنم حکیم هاشمی

من از حرف تو سرشارم تو می‌دونی دوسِت دارم من از شعر تو لبریزم پر از حسی غزلخیزم غزل رو نقطهء جوشه ترانه از تو می‌جوشه ترانه با تو آوازه دچار زخمهء سازه تو و سازت چه همرازین که با هم نغمه می‌سازین ...

ادامه شعر
سعید نادمی

دست مهربانیت گمراه می‌کنی مرا، با لبخندهای شیطانیت شک می‌کنم گاهی، به دین و مسلمانیت دانم از نگاهت که لیلای من هستی چون مجنون می‌کند مرا، هر نگاه پنهانیت خوشحالم که تو هم، نظرت مرا گرفته است ا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف تلخی محض غزلی در سبک وقوع ازمن مطلب محو شکرخند تو باشم مفتون فریبایی و ترفند تو باشم با وعده بسیار تو یک عمر بمیرم در ذلت خود خوب و خوشایند تو باشم با من بگو ای دلبر دوران به چه رویی خو...

ادامه شعر
امین  غلامی

خدایا نگاش کن چجوری میادش. منو کشته اون صورت ناز و ماهش. نمیدونه انگار دلم بد میخوادش. تا هر جا که باشه با چشمام میپامش. نمیدونه چشماش عجب حالی داره. صداش جنس ارامش خاصی داره. نگاش وای نگو دل واس...

ادامه شعر
مریم نصیری

آمدی سر خورده ای ای عشق مایوسم شادم از اینکه غم آوردی به پابوسم ضربه از معشوقه هایت خورده ای جز دل تاج و تختت را شکسته اند طاووسم توی خوابم تو همان رویای شیرینی که شبی آرام برگشتی به کابوسم ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«چشمه ی عشق» ماهی بنوش از آب این چشمه گواراست ای ماهیِ لب تشنه دریا حاصل ماست دل را مکن دشت و کویری پُر خس و خار آرامش این دل فقط در قعر دریاست گرمای جان از آتش عشق درون است عشق درون دُردانه ا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف ستاره فشان به کنج کافه ای در دوردست کهکشان من تو با مهتاب رویت آمدی در آسمان من تلاقی نگاهت با نگاهم ظرف یک لحظه به پا کرد انفجاری آتشین در جسم و جان من ستاره می‌زند چشمک به چشمانت چه م...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«بابا آب داد» بابا آب داد گذشت و ما شدیم پیر دفتر خاطره هامان شده دلگیر دیگر از کودک باران خبری نیست پای کودک شده چوبین شده زنجیر آسمان ظلمت و تاری شده امشب شیر موشی شده روبه شده چون شیر گشته...

ادامه شعر
عنایت کرمی

در شاخسارِ خاطرِ من لانه کرده ای از خرمنِ دلم، هوسِ دانه کرده ای خود را به اوجِ قلۀ قلبم رسانده ای آغاز فصلِ گرم و بهارانه کرده ای ای نازدانه مرغِ خوش آواز، آفرین صدآفرین، که کارِ دلیرانه کرده ای خوش...

ادامه شعر
علی معصومی

جمع اضداد مرا از یاد خود بردی تو هم از یاد خواهی شد به بادم داده ای روزی تو هم بر باد خواهی شد شکار دانه و دام تو گردیدم، ملالی نیست تو هم بی شک اسیر پنجه ی صیاد خواهی شد به هر دستیکه دادی پس بگیر...

ادامه شعر
محمود فتحی

روبهک روزی هوس جایگاه شیرکرد ازقضا در تله افتاد پا دمش گیر کرد او نمیدانست جنگل جایگاه روباه نیست حکم ران جنگل رابایدشیر کرد ره گذر فاتح...

ادامه شعر
مجید محمدی

آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرا او که رفته با کسی همدم شده از شانس ما بی وفایی در زمانه بدخدایی می کند باوفاها  هم شدن در این زمانه بی وفا درد من از آشنا شد همدم من وای من زخم کاری را فقط همدم ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«موی سپید» افسوس که عمر ما چو بیهوده گذشت این برف زمانه بر سر و رو بنشست قامت شده چون کمان آرش امروز دالی شده آن اَلف در این عالم پَست هر لحظه به فکر صبح روزِ دگری آن لحظه ی عمر ما همی رفته ز...

ادامه شعر
محمود فتحی

به والنجک گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افقان آهی که می گفت ای فلک دیدی چه کردی گدازاده نشست برتخت شاهی دل نوشت فاتح اصفهانی...

ادامه شعر
علی معصومی

نمی دانم حبابم روی آب از ساحل و دریا نمی دانم شدم درگیر امواجی که سر از پا نمی دانم کسی دارد مرا با خود به هرسو می برد آیا؟ کجا خواهد رسید این راه ناپیدا نمی دانم نگاهت کردم و نبض غرورم را نسنج...

ادامه شعر
دکترمهدی منصورزاده

دل من قرص ِ ماندن بود و می گفتم که میمانی به سخره میگرفتم این و آن را در پریشانی به ریش هر که عاشق میشد و می باخت خندیدم ....خدا زد لکه ننگ نبودش  را به پیشانی..‌ کسی را دوست میداری خبردارش کن از...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ماه باش» در شب تار دلِ بی کس ، چو نور ماه باش محرم اسرار درد دل ، مثال چاه باش گر تو دیدی مانده و درمانده ای در این مسیر در کرامت از برای آن گدا چون شاه باش در شب ظلمت که رَه گُم می کند بیچا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف بهار دلکش به گل و شکوفه سوگند در این بهار دلکش نکنم به هیچ کس میل به غیر یار مهوش ابدیت بهشت است بهار با حضورش که شکفته است امشب به لبان بوسه خواهَش شب و بوسه های داغی که دهد به باد هر ...

ادامه شعر
مهدی سیدحسینی

بخت لاکردار اگر با این جماعت یار نیست یا اگر چه بر تن بعضی کت و شلوار نیست عطر شادی آسمان شهر را پر کرده است  ناز خاتون ناخوش از  بوی بد سیگار نیست عدّه ای سرگرم تفریحند و ما درگیر کار  بچّه ها ه...

ادامه شعر
فرید  آزادبخت

زلف افشان کن و می ریز که امشب غزل از سر گیریم بار غم های وجود از دل افسون زده ای بر گیریم گرد اندوه جهان از رخ عشاق جهان بنشانیم مطلع روی تو بینیم و به شادی می احمر گیریم رهزنان را به سزای دل آزاده ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا