تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
نگار حسن زاده

نهال قلب تو پیوند سیب بود و انار که ریشه زد وسط دست های گندمزار و قد کشید و زمین زیر سایه اش چرخید و قد کشید و شد آغازِ رازِ جاذبه دار خدا که باخبر از روزگار دنیا بود کنار اسم تو حک کرد "اسوۀ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

بیــا با خنـده ای بُگشـا دهـان را که از غـم وارهـانی این جهان را مگیـران روی خــود را در نقـابی که می گیرد تبِ پیری... جوان را نگاهت تا که نوشیدم...، به ناگاه دَمـــادَم بشــنوم ا...

ادامه شعر
فاطمه  خواجویی راد

طرح یک پنجره را قاب گرفت روی دیوار دلم آب گرفت خاطرات کوچه های کودکی در حضور شب ِمهتاب گرفت عاقبت شمع و شب ِپروانه را شعله های ظهر بی تاب گرفت در حیاط خلوت ِ هرروز شعر بی شما چشم ِغزل خواب گرف...

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)

من به درگاه توای حق به نماز آمده ام
از سرعشق توباعجزو نیاز آمدهام
ساقی کوثرت ای دوست دهد شرب مدام
شکرت ای حق که به خلوت گه راز آمده ام
شبنم عشق تو بر دیده خونبارم زند
زین هنر ...

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

به دیدگان سرد من خنده ی اضطراری است و مرگ من برای تو واژه ی استعاری است و انتفاضه ای جدید به راه چشم های توست نگاه به چشم های تو حمله ی انتحاری است تولیت حریم عشق گرچه مرا کشنده است تنم برای این ...

ادامه شعر
رضا شیخ فلاح لنگرودی

آمدم در دل شب پیش تو مهمان باشم ... لحظه ای چند جدا از صف رندان باشم دار دنیا که مرا سود نبخشید خدا ... آمدم تا که رها از تن و زندان باشم خسته ام خسته از این چرخه بی عاطفه گی ... در بهار تو ن...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

خستـــه از روزمــــــرّگی هایم ، پر و بال تحوّلم بدهید روزگارم چه سخت می گذرد ، شور و حال تغزّلم بدهید ببریدم طــــواف میکده ها ، که دلم تنگ شد برای خدا بنشانید پیش مغبچـــــه ها ، پیچ و تابی به ...

ادامه شعر
خدیجه زینالی (مهربانو)

بازگشت حبابی ؛ روی امواجی ؛ به سیری قهقرایی همیشه ،گـرم تـاراجی ؛ به ســیـری قهـقــرایی زمین ازخون گسل شد, بگسلد؛ این خاندان هم به نفت ات چـوب حراجی, بـه سـیری قهقـرایی تو ، سلمـا...

ادامه شعر
طارق خراسانی

ما صلح را به جهان هدیه می دهیم We will dedicate peace to the world دنیا بَری ز جنگ وستم آرزوی ماست... Our wish, is a world without war and misery اینجا سرای عزَّت و صلح و برابری ست Here is ...

ادامه شعر
کریم لقمانی سروستانی

چه سازی میزنی دنیا که میرقصم به سازتو؟ پریشان کرده احوالم ، نوای غصه سازتو صدای نانجیبت میشکافد قلب محزونم چنان زخمی زند بردل طنین بی ترازتو! بزن دنیای وارونه که می رقصم برای تو مگودیوانه ام دیگر...

ادامه شعر
طارق خراسانی

خرمشهر را خدا آزاد کرد - امام خمینی (ره) چشم خود را می نهی بر روی هم یک ثانیه؟ می شـوی همراهِ من تا مرگِ غـم، یک ثانیه؟ این عبارت گفت "جانی"از تبارِ عشقِ و نور او به انگشـتان...، فضا را زد ر...

ادامه شعر
علی اصغر  اقتداری

دیگر برای از تو سرودن مجال نیست باشد اگر مجال، جوی حس و حال نیست شعری به رنگ عشق و سرودی برای دل گویی شراب گشته و بر من حلال نیست ذوقم به سنگ خاره به آهن بدل شده ­ست شعری اگر از آن بتراو...

ادامه شعر
نگار حسن زاده

چشم هایت مدار پروازند آسمان روی شانه زندانبان خط پرواز من به تو زنجیر... مثل تلفیق ابر و کوهستان » همین که عشق حولِ خطِ فرضیِ دو چشمان تو می گردد نگاه آسمان آبی ترین پرواز را آغوش ...

ادامه شعر
حمیدرضا نادری

هر زمان روی زمین آل سعودی دارد هر صعودی به یقین باز فرودی دارد رو سفید است در آیینه ی تاریخ یزید تا جهان سلسله ی آل یهودی دارد مغول خشم شما آتش نمرودی بود آه غمدیده ندانست چه دودی دارد یک ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

تقدیم به دوست عزیزم جناب کمال حسینیان مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن این روز ها تمام مقالم حسینیان جانها فدای جان کمالم، حسینیان هرکس پی نگار و زر و مال میرود من کوچه کوچه کوچه سئوالم،...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

مــــن و یک صبــــح بارانـــی دگر هیچ ملاقـــاتـــی خیــابـــــــانـــی دگر هیچ کنـــــار بــــاجـــــه ای زیــــر درختی تقاضــــای غــزلخـــوانـــی دگــر هیچ از آن پیــداتــریــــن خورشیــد ع...

ادامه شعر
منیژه رستم پور

منگر چنین به چشمم ای چشم اهوانه* تیرم مزن به مژگان ای یار هم یگانه بر ناز تو بدادم دنیای خود سر انجام جان از لبم ستانی چون مرگ عاشقانه سوزم به راه عشقت اتش بزن تو جانم خاکستری بگردان بی عذر وبی...

ادامه شعر
طارق خراسانی

ای روزِ تو... ، روزِِ پاسداران وی راهِ تو ...، راهِ سربِداران ای سرور جمله ی شهیدان در پای تو، جانِ جان نثاران فرهنگِ توعطرِبوسه ی عشق وان سرخیِ روی گلعذاران در راهِ تو ... ، تا ...

ادامه شعر
نگار حسن زاده

پشت پیچ عمیقِ یک تپه ؛ زیر یک تخته سنگ غر می زد در خیالات نی لبک بود و ؛ روی لبهاش چنگ غر می زد هستی اش لقمهِ بغضِ داغی بود ؛ که به خون گلو فرو میخورد قلب او خسته بود و فرسوده ؛ به نفس های تنگ غر...

ادامه شعر
کمال حسینیان

از عشق تو حاصل به جز از دربدری، شد؟ رفتــی که رها تر شَـــوی، آیا اثری شد ؟ ای آهــوی وحشــت زدۀ وحشــیِ نازم عمـمر همه در فکر شکارت سپــری شد از بســکه به دنبـال تو من زار بگـریم دریای...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا