تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
دادا بیلوردی

* 111- اسیر هوس * نه انسان، بلکه خر گردد کسی کـه عاشقِ زیرِ کمر گردد چنین کس پیرو ِ نفس است و عقلش نوکرِ زانو که هرجا رفت با آن همسفر گردد و مغزش دربدر گردد http://www.axgig.com/images/0...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

من احساس قلب مادرم را حس میکنم.....!!!!! نه احساسی که پراز درده نه احساسی که پرازدلتنگیه نه احساسی که پرازخاطره است احساسی که پراز تنهاییه احساسی که ز دیدار مادر سفید می شود.....

ادامه شعر
نیلوفر م. حسینی

غمی نهفته به جانم که عیـنِ لبخـند اسـت شکفته‌خاطر از آنم ،که با تو پیوند است مکن مـلامـت دل را ، که در صـفای خیال به کنج مروه‌ی وصلِ تو آرزومـند اسـت مگو که راه من از دل جداسـت ؛ می‌دانم بگو مسـ...

ادامه شعر
فرهنگ باریکانی

مطـــرب عشق عجب ســـاز و نــوایی دارد در طَـــربخــانه ی دل حـــال و هــوایی دارد یـــار در خـــانه بُوَد از چه جهـــان می گردیم مـــــگر این گردش گـردون چه خطـایی دارد لُـــ...

ادامه شعر
عباس  یزدی(طوفان)

قایق شورشگر خود .تا به دریا می بری کشتی دریانوردان را به یغما می بری تور خود گسترده ای بر عمق دریای دلم اینهمه صید از دل ما جمله یکجا می بری لااقل باید بدانی زخم دل ماند به جا صید دلها کرده...

ادامه شعر
رجب توحیدیان

بهار وصل دلا! یک ره ازین زندان برون آ تا جهان بینی گذاری کن به ملک جان، که تا جان جهان بینی در این دنیای پرکینه، زشادی چون بود نامی؟ بکن نقلی ز کینستان، که از شادی نشان بینی مبادا! کبر و مغروری...

ادامه شعر
عباس  یزدی(طوفان)

به نام اولین شعر الهی به عشق و انتظار و سوز آهی به نام دل ، و اعجاز درونش به دلداری که دل را کرده راهی مرا جاروکش میخانه ات کن گدایم کن ، گدا در بزم شاهی بسوزان سینه ام در آتش عشق مرا جام...

ادامه شعر
رجب توحیدیان

روزن تجلّی مستغرق جـان، کعبه و بتخانه نداند لطف شه عشق عاقل و دیوانه نداند تفسیر شکن در شکن طرّه ی جانان هر چنـد زبان بیش، ولی شانه نداند طفل دل من تا که شد آگاه ز کویش همبـــازی دلهــا شده و خ...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

تا چندوقت پیش توی این شب های پاییزی.... فکرمی کردم............... مهتاب درآسمان است............... امادیشب........... دیدم مهتاب توی چشمان قشنگت جای دارد.............

ادامه شعر
غلامحسین خورشیدی

به نام خدا (جلوه های شب) چه کسی می گوید که شب تیره فقط ، پرده زیبایی هاست ؟ من به تو می گویم ، تو برو در دل شب ، پی زیبایی شو ! شید هر چند دگر پیدا نیست ، چونکه شب می آید ، لیک اگر خوش نگری ...

ادامه شعر
غلامحسین خورشیدی

گر ره نبرد به کوی دلدارم دل پس چیست مرا فرق میان دل و گل دل دل بود ار خدا نمایی بکند! هستیم از این آینۀ تیره خجل غارتگر دین و دل و رایم صنما برخیز و در آغوش درآیم صنما با سر ره دیدار تو می پیم...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

تنهایی.... دردهای زیادی دارد..... که انسان باید تمام آنهارا باخود بکشد....... اما....... تو نرو....... بگذار من این دردهارا بکشم..........

ادامه شعر
نیلوفر م. حسینی

گاه اشکیم وگاه لبخندیم گاهگاهی به عشق پابندیم گاه خاموش و دل سراپاگوش گاه سوسن‌زبان و پرپندیم گاه گریانتریم زابرِ بهار گاه برریشِ غصه می‌خندیم گاه نومید و گاه امیّدیم به سر موی آرزو بندیم گر...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دلم گرفته ز غم ناگهان کسی در زد بهار آمده بود و به شادی ام سر زد گشودمش دَر و آمد به گوشه ای بنشست سرود: «مرغ دلم در هوای تو پَر زد» به گیسوان سیاهش، که پُر ز باران بود دو بوسه ای زدم و او ب...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

برف میبارید و من مات و حیران بر سپیدیِ چمن می شدم غـرقِ تـماشـای جهـان ِ خـویشتـن بیگمان پوسیده خواهد گشت تن روزگاری در کفن * برف می بارید و باز غنچه می نالید از سوز ِ اَیـاز موی...

ادامه شعر
غلامحسین خورشیدی

به نام خدا (یعنی این صنم) شادم ز لبخند تو من، مسرور یعنی این صنم دیوانه خوانندم کسان، مشهور یعنی این صنم من از شراب لب تو را، عمری است بیخود گشته ام کس را بصیرت ار بود، مخمور یعنی این صنم در گوش...

ادامه شعر
غلامحسین خورشیدی

به نام خدا (توبه) اگر می خواری و مستی رها کردم ، خطا کردم! وگر با ساقی و شاهد جفا کردم ، خطا کردم! دلم گر سوی واعظ شد گناهم بود و می دانم جماعت هر چه من با او به پا کردم ، خطا کردم! اگر بیرو...

ادامه شعر
نسرین سادات(نغمه) غضنفری

همین یک قطره اشک پژواک آرامش خاطرم شد قطره جان بخش عشق او ستاره قلبم ربود بارش قطره چو آئینه بر دل نشست ********** او می آید با شبنمی من با دریایی از سوز به استقبالش ********* ا...

ادامه شعر
محسن  بیاتیان

اگر دروغ ،صدای مرا تباه کنید مرا اسیر شب نا امید چاه کنید به قبر گم شدگی های باد ،باد فنا صدای جسم مرا ناگهان تباه کنید دلم برای شما قرن ها ست می سوزد به قدمت تب این شعرها نگاه کنید ...

ادامه شعر
احمد البرز

به چشم هدیه میدهی ، بهانه های خیس را
شکوه قطره ها کجا؟ برد نم خسیس را
نیازریشه آب شد، تبر به ساقه میخورد
جوانه شکوه میکند ، کنایه های هیس را
به شاخه چنگ میزنند، کجاست موی دلبران...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا