تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«خود کرده» از چه می نالید چون خود کرده را تدبیر نیست در میان این دغل بازان که یک تن میر نیست خویِ حیوانی مسلّط گشته بر احوالشان در میان ذهن پُر مکر و ریا تدبیر نیست خانه ویران گشت شام آسمان آن ...

ادامه شعر
محمدشفیع دریانورد

شعر بندری دلوم دلوم پاره پارن اَ کار تو رشته رشتن چه اتکه با قلب پاکوم نومت اتا الرزوم ای بانی قلب پاره مه آه اکشم با ناله ی روز سزاش ابینی خیلی زود هم به ولله چوب خدا صدا اینینن درد ایشن صدا اینی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«حرمت» چرا تحمّل نسل جوان چنین کم شد؟ بجای شعله ی عشقی دلا پُر از غم شد شکسته حرمت پیوند ، بین نسل جوان دریده پرده ی عصمت حیا بسی کم شد هوای خانه نگر سرد و بس زمستانیست حریم خانه پُر از درد و ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صیّاد» امشب شده غم همدم حال پریشم شادی ندارد دل نگر شمعی خموشم در گنبد مینا فروزان نیست ماهی تابنده اختر نیست تا جامی بنوشم دیدم اسیری گشته دل در بند یار است باید رها گردد دل از این جنب و ج...

ادامه شعر
شهریار  کاراندیش

در شباهنگام تار جغد کور قصه ام روشنایی را بیافت کورسو های امید در دلش روشن بشد دیگر اما هیچ از مفهوم این موضوع پر مبحث نمیدانم ولی ترسم آن است که در بیم و سکوت ثانیه دست مرا حبس نبودن بکند و به خامو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ویرانه» کدخدا این ده شده ویرانه آبادی کجاست؟ مرغ خوشخوان در قفس می باشد آزادی کجاست؟ دل شده خون دیده ها گریان ز رنج روزگار بر لب طفل یتیم و بیوه زن شادی کجاست؟ مرگ عشق و عاشقی گردیده در این ...

ادامه شعر
حسن سهرابی

برخیز که طوفان شده است، اَبر دلخون شده است، دل محزون شده است، حاکم دِه ما خودِ فرعون شده است. میخانه ویران شده است، شهر حیران شده است، مَکر ، سُلطان شده است، زندگی دچار بحران شده است، برخیز که...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«سرمه ی چشم» تو را چون جان خود ای سرزمینم دوست می دارم تو را ایران من ای نازنینم دوست می دارم تویی خورشید تابان در پگاه صبح امیدم تو را وقت عبادت همچو دینم دوست می دارم رکاب جان من یک قیمتی دُ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«در عجبم» از این همه روباه زمان در عجبم گرگی که چنان گشته شبان در عجبم از ماهی لب تشنه میان دریا از رنگ کبود آسمان در عجبم از این همه خار و خس که روئیده به باغ از لاله ی در باغ خزان در عجبم تس...

ادامه شعر
ولی اله بایبوردی

تا به کی خلوت نشینی والیا دور از خلقی به کنجی در خفا گوشه ای بنشسته ای چشم انتظار منتظر آن کس قیامی بین ما ولی اله بایبوردی 09 / 01 / 1403 ...

ادامه شعر
عارفه  رحیمی جعفری

سعدیا دیگر بنی آدم برادر نیستند جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند عضوهای بیشماری را به درد آورده چرخ عضوهای دیگر اما یار و یاورنیستند کودک چشم آبی غرب و سی چشم عرب در نگاه غربیان با هم برابر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«اندیشه ی نو» نوروز آمد کی شود نو خانه ی ما آتش زده اندیشه در کاشانه ی ما اینجا نمی بینم دلی سرشار از عشق از باده پُر باید شود پیمانه ی ما رندان کجا رفتند اینجا شام تار است خالی شد از مستان ب...

ادامه شعر
یزدان  ماماهانی

رسیـد فـرجـام سـال جـاری و شـوری نـمی‌بینـم در آن چـهارشنبـه می‌بینم ولی سوری نمی‌بینـم بـیاور هیـزم چـوب را و روشـن کـن بـسوزانـش زبـانـه می‌کـشـد آتـش ؛ ولـیک نـوری نـمی‌بـینـم بچرخان فشفشه یا سیم...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

ازشهری که همه ام را سوزاند.و گرفت دور شدم فراری از دیار خود با بد شانسی به شما پناه امده بودم من غریبه با درد، بغض وکینه خسته از دور امده تا به اینجا رسیده...

ادامه شعر
امین مقدس

<<بهار>> نوشِ تو نسیمی‌ست که در جامِ بهار است این، لحظهٔ شیرین شدن از کامِ بهار است <با این‌که پُر از حسرت و دردیم نخور غم> چون بعدِ زمستانِ تو، هنگامِ بهار است وقتی که گُلِ گَردش...

ادامه شعر
جلال بابائی

برخیز بهار آمد هنگام قرار آمد. غم ها به کنار آمد شادی چو قطار آمد. بلبل به درخت آمد مطرب بزن آن چنگت‌. رقاص چمن آمد مطرب بزن آهنگت. آری که عروس آمد بانگی چو خروس آمد. دیدار به جوش آمد هنگامه ی بوس آم...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«مسیر عشق» ای تیغ بُران سر بریدن کار ما نیست جلّاد بی رحمی شدن معیار ما نیست دُردانه ی دل را مکن غمگین ز کینه جز گوهر دُردانه در بازار ما نیست این جام دل پُر می شود از باده ی عشق در گوشه ی میخ...

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

بهار عطر خوش زندگی آمدنت شاد باد...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«سرما» از این همه بیداد می ترسم از زوزه های باد می ترسم از بغض مانده در گلو امروز فردا شود فریاد می ترسم از زخم جانِ خورده زان شیرین ازتیشه ی فرهاد می ترسم باغی خزان گردیده جنّت نیست از این هم...

ادامه شعر
کاظم قادری

برخیز که در چمن دوباره غوغا بکنیم شادانه بساط نوروز مهیا بکنیم با رایحه ی گل و نوای عندلیبان هرچند گره که می شود ز دل وا بکنیم اکنون که زمان بازگشتن پرستوست برخیز که جشنی عاشقانه برپا بکنیم این سنت...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا