تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«بوی ریا» وای اگر روبه مکّار بگردد سلطان وای بر حال چنین بیشه و آن شیر ژیان روز جنگل بشود تار و نتابد خورشید گر چه دیوار ندارد بشود یک زندان پایه ی تخت ریا عاقبتش می شکند سرنگون می شود هر کس ...

ادامه شعر
کاظم قادری

بی تقلّا غزل ناب سرودن هنر است عشق با شیوه ی سهراب ستودن هنر است روی شنهای روان روی به رخساره ماه بوسه ها از لب مهتاب ربودن هنر است وقت سرگیجه ی بی وقفه به گرداب بلا راه را از دل گرداب گشودن هنر است...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نمی خواهم» هوا سرد است و سرمای زمستان را نمی خواهم در این ویرانه ها من باد و طوفان را نمی خواهم اگر سگ گرگ خونخواری شود همراه با چوپان من بزغاله این سگهای چوپان را نمی خواهم اگر ماه شبی با ش...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«بابا آب داد» بابا آب داد گذشت و ما شدیم پیر دفتر خاطره هامان شده دلگیر دیگر از کودک باران خبری نیست پای کودک شده چوبین شده زنجیر آسمان ظلمت و تاری شده امشب شیر موشی شده روبه شده چون شیر گشته...

ادامه شعر
علیرضا همتی فارسانی

غم داشت نقاب شادمانی زده بود پیری که خودش را به جوانی زده بود از زخم زبان دیگران کفری شد حتی به خودش انگ روانی زده بود علیرضا همتی فارسانی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«موی سپید» افسوس که عمر ما چو بیهوده گذشت این برف زمانه بر سر و رو بنشست قامت شده چون کمان آرش امروز دالی شده آن اَلف در این عالم پَست هر لحظه به فکر صبح روزِ دگری آن لحظه ی عمر ما همی رفته ز...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ماه باش» در شب تار دلِ بی کس ، چو نور ماه باش محرم اسرار درد دل ، مثال چاه باش گر تو دیدی مانده و درمانده ای در این مسیر در کرامت از برای آن گدا چون شاه باش در شب ظلمت که رَه گُم می کند بیچا...

ادامه شعر
مهدی سیدحسینی

بخت لاکردار اگر با این جماعت یار نیست یا اگر چه بر تن بعضی کت و شلوار نیست عطر شادی آسمان شهر را پر کرده است  ناز خاتون ناخوش از  بوی بد سیگار نیست عدّه ای سرگرم تفریحند و ما درگیر کار  بچّه ها ه...

ادامه شعر
علیرضا موتاب حسن دخت

*المر*° الف، لام، میم، را؛ خواهرم، اسمش هست المیرا، می‌کند اینک آرین، پسرش؛ هر دمی، سِیر، گردشاتِ علمی را، با توجّه به کمبودِ قافیه در شعر؛ بشنو موسیقیِ "Duel me" را: ° آیه‌یِ ۱ سوره‌یِ رعد...

ادامه شعر
ایمان کاظمی (متخلص به ایمان)

ما رهگذران خام بی استعداد افتاده به چنگ وحشی استبداد نقشی به جهان نمی توانیم کشید جز سرزنش دروغ و نفی بیداد

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دریای خون» این قطره های خون شود دریا دریای خون طوفان کند بر پا وقتی که زندان جای آزادیست دریای آبی می شود رؤیا این قطره های اشک چشم شمع آتش زند در خرمنِ فردا تیغ ستم دائم نماند تیز چون باطن ش...

ادامه شعر
علی اصغر  طالعی نوجه ده

و موج نگاهت سینه مرا چون تخته پاره ای به ساحل خیال میکوبد

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ویرانه» صحرای دل خشکیده باران نیست مرغ چمن غم دیده خندان نیست در این زمان مرگ آدمها حیوان شده این آدم انسان نیست خشکیده برگ و شاخه های سرو باغ خزان دیگر گلستان نیست جغدی در این ویرانه می خو...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ریشه در خون» هر گیاهی ریشه در خون می کند خاری شود عاقبت سروی نگردد چوبه ی داری شود باغ او هرگز نگردد یک گلستان پُر ز گل یک کویر و شوره زارِ پُر خس و خاری شود گر شود لب تشنه گرگ نفس آدم در درو...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

همدست شدی رقیب من دلبر دل فریب من چیست دلیل اجتناب ارامشم دلبر بی رقیب من حسرت شده عذاب من گذشتیه شیرین من کیست نشسته به دلت معمای عجیب من نشست ، غبا...

ادامه شعر
ام البنین بهرامی

میان یک شب سرد و پر از غم یکی از لاله های باغ شد کم یکی از لاله های سرخ و خوشبو رُخَش چون شیر و قلبش مثل آهو به وقت رزم چون شمشیر بران کمین و حمله، همچون شیر غران به وقت عشق، مجنون علی بود و غرق نور ر...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

غم من دیدند و رفتند ندارم یاری تو چرا از من گذشتی و نکردی کاری اگر از کسی شنیدی که بدت را گفتم تو بدان در قلب کوچیک خودم جا داری ...

ادامه شعر
ام البنین بهرامی

چقدر فاصله افتاد بین ما با تو چقدر شعر سرودیم بی صدا با تو چقدر ساده و خوشبخت راه پیمودیم میان راه نجف تا به کربلا با تو دفاع کرده ای از عمه ، لیک می گفتی سرم فدای سرت عمه ، خیمه ها با تو حفاظ کشتیِ ا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تیغ ظالم» تیغ شمشیر ستمگر تا ابد بُرنده نیست پایه ی تخت ستمگر تا ابد پاینده نیست در شب ظلمت اگر فوّاره بالا می رود چون فرود آید دگر یک اختر تابنده نیست گر بتازد اسب بیداد و ستم در این زمان عا...

ادامه شعر
ام البنین بهرامی

باز هم آوازِ دل مستانه شد صحبت از شمع و گل و پروانه شد صحبت از رعنا جوانِ عاشقی که در آتش سوخت تا فرزانه شد همچو مجنون تا که لیلی را بدید با تمامِ خویشتن بیگانه شد اقتدارش در تمام عرصه ها خارِ چشمِ دش...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا