تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
نیلوفر مسیح

« راهدار» پنجره کودک[دفتر نقاشی] □ شمع از نیمه گذشته آخرین نفسش را کشید و خود را مرد اما مرد هنوز خودش را می نوشت سخت _باز هم یک...

ادامه شعر
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی)

میخواهم کمی ببارم در ظرافت شانه های زنبق تا برگها به تبعید نرسند به زخم زمستان هم کمی عشق لازم است واژه هایم می لرزند سردم شد به نگاهی گرمم کن و دلم را در ماه موهایت پنهان کن تا اردیبهشتم را...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دلبرم راهِ خدا رفت و از آن بالا شد عشق ورزید و چنین گوهر بی همتـا شد از من ای دوست نصیحت، تو بیا عشق بورز ذرّه عاشق شد و خورشـید جهان آرا شد کوری چشم حسودان چمن، سروِ سهی پیشه بر راستی آ...

ادامه شعر
فرهنگ باریکانی

تو نه مثل آفتابی که چنــان فرود دارد
نه هلال ماه مانی که سر سجود دارد

اَزل و اَبد وجودت همه مستدام باشد
نه فَراز و نه فرودی کرمت وجود دارد

ز تلالو وجــودت همــــگان برن...

ادامه شعر
علیرضا نصیرزاده

در میان عقل و دل وا مانده ام تشنه در آغوش دریا مانده ام در گلستان چون هزاری خسته دل از گل نسرین و حمرا مانده ام کوه قافی ریشه در دشت جنون بی نصیب مرغ عنقا مانده ام صد دریغ و درد و افسوس و فغان ...

ادامه شعر
طارق خراسانی

دلم را بُرده آزادی ، که آزادم نمی خواهد به ویرانی کشد عقلم، که آبادم نمی خواهد به دادی بُرده بیدادم، به بیدادی بَرَد دادم خدا را او نه دادم را، نه بیدادم نمی خواهد به یادم نیست جز یادش، دلم را...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* عاشق شدم تـو را آخـر چـرا مــرا ای آشنـا! در ایـن سـرای دلهره بـاور نمی کنی؟! دانی کشیده ام ز جدایی منِ بی خـواب و خور چه ها ؟! دیوانه گشته ام ز غمِ هجر بی حساب بـاری نباشد این چنین روا غمگ...

ادامه شعر
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی)

این غزل حدود 18 سال پیش بداهه سروده شده و تا اکنون هیچ تغییری داده نشده است. امیدوارم مورد پسند دوستان واقع شود. ________________________________ " یا هو " بکشم ، که دل خدایی دارد پروانه ...

ادامه شعر
احمد البرز

بی تو دنیا سادگی ها را ، تجمل میکند درزمستانی که گاهی شاخه هم، گل میکند می نشیند برف سنگینی بروی شاخه ها سوز و سرمای زمستان را تحمل میکند سبزی هرزه علف های کنار جوی هم در توهم خویش را همر...

ادامه شعر
فرهنگ باریکانی

دست بَری بـر دعــــا،نکتــــه ی دیـگر مپـرس
دل فکنی بر قضـــا،از مـی و ســـاغر مپـرس

آنـچه مقّــدر شده ،می رسـد از سـَــر سَــرا
قاصـــد نیکـو خبـــر، جملـه ی آخـر مپــــرس
...

ادامه شعر
دادا بیلوردی

* 111- اسیر هوس * نه انسان، بلکه خر گردد کسی کـه عاشقِ زیرِ کمر گردد چنین کس پیرو ِ نفس است و عقلش نوکرِ زانو که هرجا رفت با آن همسفر گردد و مغزش دربدر گردد http://www.axgig.com/images/0...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

من احساس قلب مادرم را حس میکنم.....!!!!! نه احساسی که پراز درده نه احساسی که پرازدلتنگیه نه احساسی که پرازخاطره است احساسی که پراز تنهاییه احساسی که ز دیدار مادر سفید می شود.....

ادامه شعر
نیلوفر م. حسینی

غمی نهفته به جانم که عیـنِ لبخـند اسـت شکفته‌خاطر از آنم ،که با تو پیوند است مکن مـلامـت دل را ، که در صـفای خیال به کنج مروه‌ی وصلِ تو آرزومـند اسـت مگو که راه من از دل جداسـت ؛ می‌دانم بگو مسـ...

ادامه شعر
فرهنگ باریکانی

مطـــرب عشق عجب ســـاز و نــوایی دارد در طَـــربخــانه ی دل حـــال و هــوایی دارد یـــار در خـــانه بُوَد از چه جهـــان می گردیم مـــــگر این گردش گـردون چه خطـایی دارد لُـــ...

ادامه شعر
عباس  یزدی(طوفان)

قایق شورشگر خود .تا به دریا می بری کشتی دریانوردان را به یغما می بری تور خود گسترده ای بر عمق دریای دلم اینهمه صید از دل ما جمله یکجا می بری لااقل باید بدانی زخم دل ماند به جا صید دلها کرده...

ادامه شعر
رجب توحیدیان

بهار وصل دلا! یک ره ازین زندان برون آ تا جهان بینی گذاری کن به ملک جان، که تا جان جهان بینی در این دنیای پرکینه، زشادی چون بود نامی؟ بکن نقلی ز کینستان، که از شادی نشان بینی مبادا! کبر و مغروری...

ادامه شعر
عباس  یزدی(طوفان)

به نام اولین شعر الهی به عشق و انتظار و سوز آهی به نام دل ، و اعجاز درونش به دلداری که دل را کرده راهی مرا جاروکش میخانه ات کن گدایم کن ، گدا در بزم شاهی بسوزان سینه ام در آتش عشق مرا جام...

ادامه شعر
رجب توحیدیان

روزن تجلّی مستغرق جـان، کعبه و بتخانه نداند لطف شه عشق عاقل و دیوانه نداند تفسیر شکن در شکن طرّه ی جانان هر چنـد زبان بیش، ولی شانه نداند طفل دل من تا که شد آگاه ز کویش همبـــازی دلهــا شده و خ...

ادامه شعر
سیدمحمدجواد هاشمی

تا چندوقت پیش توی این شب های پاییزی.... فکرمی کردم............... مهتاب درآسمان است............... امادیشب........... دیدم مهتاب توی چشمان قشنگت جای دارد.............

ادامه شعر
غلامحسین خورشیدی

به نام خدا (جلوه های شب) چه کسی می گوید که شب تیره فقط ، پرده زیبایی هاست ؟ من به تو می گویم ، تو برو در دل شب ، پی زیبایی شو ! شید هر چند دگر پیدا نیست ، چونکه شب می آید ، لیک اگر خوش نگری ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا