تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
احمد  رضایی پایدار

شخصی که به فضل خدا به جاهی رسید رو به خدا کردو سوالی پرسید این همه مال که به من بخشیدی در راه خودت زمن پس می گیری ؟ نجواکننده ای مست در آن حوالی رو کرد به مردو سوالی پرسید از خود بپرس ک...

ادامه شعر
فرزاد کاکاوند

کوش کن آهسته خوان این قلم آهسته میخواند تو را این قلم در ظلمت تنهای شب یک نفس آرام نمی ماند چرا این قلم میلغزد بر نقش ورق میکشاند من را به جاهای دور میخواند ام در این سکوت سرد همچون شبز...

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

پس اختراع غزل از نگاه شماست ابیات شعر و مثل در سپاه شماست رسما بگو که ابد شاعرت بنمود تا انتهای غزل در پناه شماست یا یحتمل به زمین آمدی ملکی پیدا که عرش خدا جایگاه شماست آری تو آمدی تا زمین به خ...

ادامه شعر
ندا پیرنظر

بغض هایم را بشمار ببین اگر تمام پنجره ها را هم باز کنی نمی توانی آرامم کنی با گذر این نسیم های گاه و بی گاه بهاری وقتی حجم بی صدایی این قفس تنگ میشود برای بال هایی که روزگاری روی شان...

ادامه شعر
اصغر  چرمی

دل بسته ام فقط به تماشای چشم تو مانند رود ، تشنه ی دریای چشم تو پلکی بزن ز گوشه ی چشمت غزل بریز شاعر نشسته با قلمش پای چشم تو پرواز شعر محتشم و دعبل و کمیت دور مدار چرخش دنیای چشم تو چون گ...

ادامه شعر
مهری خسرو جودی

تو در آغازی عشقی و من در پایان تو در شکوه یک لبخند و من برگ ریزان تو در اوج رویایی من در برکه ی خاموش تو در را ه رسیدن من رو به ویران تو گفتی در بهار شکوفه ای یافنی من باور نداشتم رسیدم تازه به...

ادامه شعر
طارق خراسانی

«خلوتی کو ؟ که خیالاتِ دل آنجا ببرم دیده بَر بَندم و دل را بـه تماشـا ببرم دخـترِ باکــره ی طبــعِ گهـر بارِ دلم تـا تـمـاشــاگه افســانه ی فـــردا ببرم دسـت در دست نسیمش بگـذارم، آزاد ...

ادامه شعر
حسین دلجویی

.... کاش میشد یکشبی در خلوتت پیدا شوم تا که در آغوش تنگ مهربانت جا شوم . لابلای موج گیـسویت ، فراز مستی ام فارغ از دلشوره های جاری دنیا شوم . کاش اعضای تنم یکجا همه آغوش بود تا به...

ادامه شعر
مرتضی (اشکان)  درویشی

عقرب در قمرت پاک بهم ریخت مرا عطش چهره ی نمناک بهم ریخت مرا مستی لعل لبت در خور اغیار مباد سرخوشم یار که این تاک بهم ریخت مرا عشق تو چون شرری خرمن جانم را سوخت سوزش سینه ی صد چاک بهم ریخت مرا " ...

ادامه شعر
مهناز چالاکی

درلب پنجره ی بی تابی ها باران دیدگانم برتن لاغر شیشه می پاشد وتمام ذرات وجودم تشنه ی صدای گامهای تو خیره به راه عبور دل می سپارد می آیی می آیی و به زیر خاطره ها و بم فراموشی به گوشه شکست...

ادامه شعر
منیژه رستم پور

ما غریب این شهریم با ما بگو دلدار کو با نظر بازان چشمت اشنای یار کو زخم شیرینی ست با پیکان تو سهم دلم من که گمنامم پلاک کوچه ی دیوار کو رستم پور...

ادامه شعر
کریم لقمانی سروستانی

مسافرکوله بارت بسته ای چون وقت رفتن شد؟! صدای گامهای تو مراتا انتهای بی کسی همراه میسازد! سرودکوچ تنهائی برایم شکل میگیرد وآذین میکنم ، دل رابااندوه مسافربوسه هایم نم کشیده ! زیرِسیلابِ دوچشمانم...

ادامه شعر
طارق خراسانی

1 ای که در بُردن دل حضرتِ استاد، تویی گر نشد با لب پُرخنده... به بیداد، تویی تیر عشقی زده بر سینه ی مُرداد، تویی غمِ دل دارم و دانم که غم آباد ، تویی مَبَر از یاد مــرا ای که مــرا یاد ، تویی ...

ادامه شعر
منوچهر منوچهری(بیدل)



بیدل زقلبت چه خبر داشت
آن شب که گذشتیم ازآ ن
کوچه تاریک
درخلوت تنهائی آن شب
دیدی که همه خفته وما
عاشق بیدار
بیدل زقلبت چه خبر داشت
آن شب بسی از عشق برا...

ادامه شعر
فرزاد کاکاوند

باری پروردگارا من که زاده ی امروزم چه گویم که عاشقان دیروز از دست زمان به تو پناه آورده اند...

ادامه شعر
مهری خسرو جودی

هر چه کردم نشدم از تو جدا . بدتر شد گفته بودم بزنم قید ترا . بدتر شد مثلا خواستم این بار موقرباشم و به جای "تو" بگوییم که "شما"بدتر شد آسمان وقت قرار من وتو ابری شد تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر ش...

ادامه شعر
طارق خراسانی

تقدیم به دختر عزیزم آتنا کوچکی دلم برای تو تنگ است ... پس کجایی تو شبیهِ جبهه ی جنگ است، پس کجایی تو کُمیتِ[1] شعر و ادب بی تو آتنا جانم بیا ببین که چه لنگ است، پس کجایی تو برای آم...

ادامه شعر
سیدعلی منصوریان

(بنام خدا) خاطرت از تن من،تاب و توان می گیرد تا که در حافظه ام عشق تو جان میگیرد چون نهان از همه،بر روی شما مینگرم چشم مست تو زمن،روح و روان میگیرد هر کجا می ...

ادامه شعر
فاطمه  خواجویی راد

خضر چشمانت ،مسیر راه ِ رود می شود همسایه با دستان ِ آب عزم ابراهیم گشتی در شبی تا عیان شد بارگاه ِآفتاب نیمه شعبان ،شمیم ِچشم ِتو خوش معطرمی کند هر کوچه را ای که از نام خدا آکنده ای شوق باران...

ادامه شعر
عباس خوش عمل کاشانی

خواستـــم شــرح جفـاهــای تو را بنویسم مو به مو آنچـــه به مــن رفته جفا بنویسم لرزش دست و تپشهـای دل و جاری اشک سدّ راهـــم شـده ، نگذاشتــــه تا بنویسم پـــدر عشــق بسوزد که قلـــم دستم داد ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا