تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
کیوان هایلی

گفتم که غمی به دل نهان است نا کرده گنه غمی به جان است گفتم که مکن، به بد قضاوت چون دست خدا بدان عیان است

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

تصویرِ کیست در آینه ، من یا تو این تقدیرِ ماست گاهی فراموشی در این سیلِ زمان زنجیرِ ماست عشقِ هزارْ چهره بر این نگاهِ زیبا سجده کن تا که به یادش آورد چشمانِ او پیمانِ ماست در من زنی رقصان به شعر ، ...

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

پنج شنبه بیان رسمی دلتنگی است هر روز من پنج شنبه است پنج شنبه ها ارام ترم چون همه میفهمند منم هرروز می سوزم با یاد شما ، این است که من داغونترم ...

ادامه شعر
نرگس پاکدامن دنیوی

و این انتظار بی سرامان بهت زده روری مرا به قهقرا خواهد برد و این دل تنش های آشوب زا پایان خواهد یافت و مرا نه توان بودن است و نه توانی برای ماندن و آن ازل، طنین من خواهد شد...

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

دارم گله ای در دل از یار دل آزارم داند که ز عشق او دربند و گرفتارم گفتم همتی کن یار تا باز رها سازم دل از غم عشق تو زنجیر ز پاهایم گفتا ره عشق اینست دربند و گرفتاری گر دل نداری تو اسمی مبر از یاری گفت...

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

دخترِ آتش و غزل ، ارسْ گیسو ، شعله ور یسنایِ بارانِ سماع ، روحِ آناهیتایِ من بر چینِ هیرمندْ دامنت خونِ سیاوش ها به رقص آزاد چون بوسهْ رها ایرانِ آتشْ پوشِ من خزر در آغوشِ تو مست از سوگِ چیچَست موج...

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

در هجوم سایه ها بر بوم خود نقشی بزن سایه ها را سایه تر نور را پرنور تر

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

به لمسِ خلسهْ آغوشت کمی با من بمان زیبا به آتشْ بوسه ات بسپار لبانِ سرد و بیگانه در این زندان که نامِ من بر آن نقشِ ازل خورده کسی گمگشته بانویِ جهانِ سایه ، بیگانه شباطِ جادویِ ایمان به خون رقصان ...

ادامه شعر
امیرعباس معینی

صحبت از رجعت ما و دل و دین خسته ز تو کامی از صحبت ما و گله ها از سر تو شامی از صبح من و ساقه ریحانه ز تو نانی از باور ما و دل سیر سایه ی تو باطن وحشی ما و دلی از رامش تو منشعب از دل ما و گاهی از خوا...

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

به شامگاهِ منعکس در دیدگانت رنگِ خون من مرگ را در سینه ام بعد از تو زندان کرده ام شولایِ تاریکی به تن ، دشنه ، حریق ، مرگِ زمان من در تنِ تصویرِ خود نورِ تو پنهان کرده ام الهامِ مسحورِ ازل ، رمیده...

ادامه شعر
نرگس پاکدامن دنیوی

دیشب نهنگی را دیدم که تا لب ساحل بی امان به دنبال مرگ میدوید در عجبم مگر مرگ آنقدر ها هم زیباست؟ آنقدر که در سایه سار تاریکی به سویش شتابان راهی شوی مگر برای زیستن مجالی نداری،که چنان سراسیمه میدوی؟ ا...

ادامه شعر
نازنین بیداد

هرجا هوا مطابقِ میلت نشد، برو؛ فرق تو با درخت، همین پای رفتن است! :)

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

شکِ مسیح بر صلیب ، خدایِ ناپیدا کجاست در عطر شالیْ گیسویت ، در بارشِ باران به رقص ای حسرتِ شیطانِ شعر ، قلبِ مرا نفرین کن عصیانگری ویرانه از زخمِ نگاهت مستِ رقص در این درامِ ماه و تو قبله در آتش ها...

ادامه شعر
مرتضی  دوره گرد

دست به دامان اوج آسمان شده ام دور و دورتر می شوم از تمام خاطراتم بر روی زمین صف به صف ایستاده تشویقم می کنند اما هنوز نگاهی به زمین سمت گاه بودنم خاطراتم را چه کنم و زمزمه میکنم با خویش راضی باشد با...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

#دوپاره - شماره ۲ اختیار ویژه در خروش التهاب بی حد جان و تنت می نهد دژخیم تیزی تبر بر گردنت اختیار ویژه ای داری تو گویا این زمان تا سرت را او چگونه افکند در دامنت #مهدی_رستگاری ششم اردیبهشت سال یکه...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

خوشبختی جا ماند لای چروک دستان مادر بزرگ بین خط اخم شیرین پدر بزرگ حاجی بابا اخم داشت، اما؛ از ته دل که نبود! مردانگی را اینطور برایش تعریف کرده بودند. خنده های از ته دل هم جا ماند در حوض وسط حیاط...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

#دوپاره - شماره ۳ راه تاریک پیش روی خویش داری رفتن این راه را داری اینک انتظار چاله ها و چاه را بر می انگیزد درونت رعب تاریکی محض حس نزدیکی شوم مردنی ناگاه را #مهدی_رستگاری ششم اردیبهشت سال یکهزار ...

ادامه شعر
پروانه آجورلو

یک لقمه زندگی لطفاً!!! برای کودکیت؛ کودکیم و اقبال پیشانی بلندمان که کوتاه ترین دیوار شهر شد برای سقوط آرزوهای کوچکمان در چاه عدم یک قطره فراموشی لطفاً!!! برای تاب آوری روی پله ی لغزان زندگی برای من؛...

ادامه شعر
شهناز عیدی وندی

تولد یعنی... تو در آغوش وطن زاده شدی با گریه...! پس تو فریاد بزن مام وطن... سبزی آغوشت کو گرمی خورشیدت کو مهر ورزی ات کو... آن کبوتر چرا در قفس تنهایست گل گندم چرا در بند است کو برکه ی تنهایی عشق......

ادامه شعر
نیما  ولی زاده

جهان را واژه کرده است ، دیدارِ رازآلودِ تو پنجره یِ بارانی و رقصِ هوسْ چشمانِ تو دل را به یغما میبرد ، توسنْ حریرِ مویِ تو مست از سکوتْ لبهایمان ، در گفت و گوییم من و تو پناه میبرم به تو از من فقط...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا