روزی جوانی به دنبال بیدار کردن شانس خودمیگشت راهی کوه دشت بیابان شددرمیان رابه شیری رسید

شیرگفت آدمیزاد به دنبال چه میگردی جوان گفت میروم تاشانس خودم رابیدارکنم شیر گفت من چندین

وقت است سرم دردمیکن...

دنیا بگو چرا؟جواب بده بگو چرا!!


مثل چمن نخندیدی دنیا بگو چرا چرا

چرا از دور ماجرا گذشتی و نگفتی چرا

رفتیم به کوی ماجرا گفت ماجرا چرا چرا

دلم گرفت بی طاق شد بهر خدا بگو چرا

اگر بیایم پیش تو ...

منشین پای نهالی که تلخ وبدبنیاداست

که ریشه اش خون پایه اش بیداداست

برکنده شود این نهال بیثمر فرسوده

که سایه اش آتش است شاخ برگش
فریاد است

فاتح محمود ف اصفهان نقش جهان...

ایکاش دوستی آدما مثل چشم دست
بود
چشم گریه میکنه دست اشگاش پاک
میکنه
دست زخم میشه چشم گریه میکنه

اگر خاربده پس چرا گل ازش بعمل
میاد
اگرگل خوبه پس چرادباگل رفیق شده

اگرهمه بدنند پس چرامن باید بد باشم
...

پدربزرگ خدابیامرز می گفت

هفتاد سال روی دوپایم می نشینم

باهشتاد کیلو وزن ولی هیچ جایم
پینه نبست
نمدونم بعض هاچه جوری بادو

رکعت نماز پیشون شون پینه
بسته

دل نوشته از فاتح ف...