تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«گنج دل» ای کاش زمانه اینچنین تار نبود در سینه دلی غمین و بیمار نبود ای کاش اسیر شب نمی شد خورشید در دام سیاهِ شب گرفتار نبود ای کاش بهار ما نمی شد پاییز در فصل خزان دیده ی ما زار نبود ای کاش...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«طناب عشق» ای نفس هوا ز خواب غفلت برخیز در عرصه ی جنگ آرزوها مستیز ای نفس هوا شود پریشان حالت از حال پریشان شده ی خود بگریز تا کی بروی این رَه بیراهه خطاست تا کی بشوی خوار و ذلیل و ناچیز بای...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نمی خواهم» بهاری رنگ آن باشد زمستانی نمی خواهم شود نفس هوا یک گرگ خونخواری نمی خواهم اگر رنج و غم دوران نشیند بر دل طفلی برای این دل رنجور خود شادی نمی خواهم اگر باغی بروید جای گل ، در آن خس ...

ادامه شعر
هدایت کارگر شورکی

آدم که نباید بدهد رأی سفید پیروز مبادا بشود رأی سفید با برف سپیدی که به یزد آمده است انگار خدا نیز دهد رأی سفید ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«عالم ویرانه» دوش دیدم عالمی ویرانه بود روبهی مکّار در این خانه بود جان اسیر دیو جان گردیده بود خانه خالی از گل و پروانه بود ناز لیلی را خریداری نبود عشق مجنون قصّه و افسانه بود عالم مستی خر...

ادامه شعر
مریم آزاد

مشتاق به آزادی از نطفه یک دینم من در تب نقص و شک آلوده به یک کینم یک غربتِ در تبعید واگیرتر از رنجم من وارث اشراف زندانی نفرینم...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

اشتباهم اعتماد است بر غمم یارم چه شاد است مهربانی کرده بودم گفت عاقل نیست ساد است

ادامه شعر
محمدوحید  خواجه

بروید ای قوم نصیحت به چکار آمده اید بروید از حاله خرابم به خرابات آمده اید نصیحت به چکار گوه خورده اید که آمده اید یا دست بگیرید یا که به جهنم که آمد ه اید حرف که باده و هواست شما به هوایه باده و هوا...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

دکتر امشب بهر دلم نسخه ارزان بنویس، گر که ارزان نـَبـُوَد رنج فراوان بنویس، دوقلم قرص مسکن بنویس بر دردم، باقی آنچه که ماند اشک چو باران بنویس،گوش وسر وسینه، درگیر درد و مرض ،تو ،بیا به...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آهِ نیمه شب» من از مرگ شقایق در کنار خار می ترسم من از رنگ سیاه آسمان تار می ترسم پریشان می شود حالم ز گرگ خفته ی جانم من از نفس هوایی می شود بیدار می ترسم نزن مطرب دلم خون است و جای رقص و شا...

ادامه شعر
عارف آقاملایی

خوشا آن دم در این شهر نگاری داشتیم دل به دلبر دادیم و دل نو نواری داشتیم می‌نشستی بر سر کوی حبیب آن روزگار یاد باد آن روزگار، ما روزگاری داشتیم صحبت غم را نبود آن دم که بودی یار من خاطرت هست ک...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«گذر زمان» نیک است که این چرخ زمان در گذر است شیرینی و تلخیِ جهان در گذر است هرگز نشد این سینه بگیرد آرام این آتش افتاده به جان در گذر است زخمی شده دل نگیرد آرام دَمی این حال پریش و نگران در ...

ادامه شعر
غلامرضا انعامی

عمر بگذشت و من از کرده ی خود ناشادم که چرا سر به ره ِ مهر بُتان بِنهادم یک دم از خواب و خور و کار جهان ناسودم غافل از خود بُدم و راز نهان نگشادم کاش می شد که به یک باره زمان برگردد قدرِ هر ثانیه اش...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تیغ زبان» روزی شکسته قفل دهان می شود بدان روزی بُرنده تیغ زبان می شود بدان روزی رود سیاهیِ شب می دمد امید پیدا که نور حق به جهان می شود بدان روزی اسیر و بند قفس می شود ستم روزی رها ز بند و قف...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«تزویر» در خانه ی تزویر شبی تار و سیاه است سجّاده ی تزویر نشانی ز گناه است شیری نشود هر که در آن مکر و ریا بود این روبه مکّار که خود عین گواه است با مکر و ریا چاه مکن بهر کسی تو آنکس بِکند چاه...

ادامه شعر
رضا دهقانی نامور

سر میان برف کرده مانند کبک میخورد باز شیطان از او رکب ... او نقابی بر چهره خود دارد تا که شیطان را به زانو آورد ... ما سخن گفتیم او گفت یاوه است به خیالش آمده فرزانه است ... جسم و روحش آلوده گشته به ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

سه رباعی مهدوی #رباعی - شماره ۱۲۹ نیمه شعبان تقدیم به پیشگاه حضرت ولیعصر (عج) یک بار دگر نیمه شعبان آمد ذکر خوشی از حضرت جانان آمد در ظلمت بیکران عصر وحشت بر درد بشر مژده درمان آمد ۶۵۴ ***** #ر...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شام تار» دیدم که در بند است خورشید زمانه دیدم که ظلمت گشته شام تار خانه دیدم هوا تار است و مهتابی در آن نیست نوری نمی تابد به کنج آشیانه دیدم پرستو نیمه شب ترک وطن کرد کوچ پرستو بود در شام شبا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«خواب» کدخدا این خانه ویران شد تو در خوابی هنوز فصل پاییز و زمستان شد تو در خوابی هنوز روبهی گردیده سلطان وای بر احوال شیر در قفس بس شیر غرّان شد تو در خوابی هنوز شمس تابان در غل و زنجیر شام ظ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دریای طوفانی» آبی نمی شد آسمان گر قطره بارانی نبود در چشمه ی جوشان دل عشق فراوانی نبود هرگز نمی شد خوش نوا مرغ هَزار زندگی گر سوسن و آلاله ای در باغ و بُستانی نبود هرگز نمی شد گوهر دُردانه ای...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا