تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمدهادی صادقی

«ویرانه» ویرانه شد این خانه از دست ستمگر آتش به جان افتاده گلها گشته پرپر شام سیاهی گشته مهتابی در آن نیست در این سیاهی جغد شومی می زند پر باغ خزان یک بلبل خوشخوان ندارد باغ خزان پُر گشته از خ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«مرگ آزادی» کابوس شب با مرگ آزادی رقم خورد درد شقایق باغمِ شادی قلم خورد آندم که خورشید فروزان گشته در بند ظلمت شد و شام سیاه ما رقم خورد در نای حق تیغ ستمگر آرمیده ظالم به حقّانیتش آندم قسم ...

ادامه شعر
سیدحسن نبی پور

به غم های پدرمی اندیشم ؛ محبوس درزندان ، شبیه یوسف پیامبر . ×××××××××× تاصبح برایت می نویسم ؛ مراقب خودت باش ، تو بخوان : "عاشقتم" ×××××××××× دلشکستگی امانم رابریده ؛ دردهایم را ، باناله سودامی کنم ....

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«با نام دین» با نام دین بر باد دادی دین ما را آتش زدی این خرمن و آئین ما را کردی تو غارت سرزمین مادری را بیچاره کردی مردم مسکین ما را شادی ز دلها پَر زده در این شب تار خونین جگر کردی دل غمگین...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شگفتی» از این همه نظم طبیعت در شگفتم از آدم و حوّا و خلقت در شگفتم از پرتو خورشید روز و ماه تابان از روز روشن شام ظلمت در شگفتم از آتش سوزان عشق جان مادر از این همه عشق و محبّت در شگفتم از ا...

ادامه شعر
جلال بابائی

باد در گوش درختانت آواز دوستی و محبت می خواند. تره های کوهیت سوغات مسافرانت را فراهم می کند. کوه های سپید مانده از زمستانت نگین انگشتر است بر انگشتر کوه. گون هایت سبز و خرم می شود و انبانی از هیزم و ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«شام یلدا» شام یلدا می شود صبح سپیدی غم مخور بعد ظلمت می دمد نور امیدی غم مخور ظلم و بیداد و ستم هرگز نگردد ماندگار عاقبت ویران شود کاخ پلیدی غم مخور گر کویری گشته پُر از خار و خس این باغ ما م...

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

دفترین آچمیش باهار قِصّه حکایت ائدیر چه چهه قوشلار دوشیب نغمه تلاوت ائدیر گل چیچک آچمیش چمن اویناییری یاسمن چوللر اولیبدیر عدن مُشک طراوت ائدیر آغ گئیینیب دورنالار ایلَنیری گُئل لره تازه ایلین گلمه ...

ادامه شعر
عرفان بخت

وقت کردی ماه امشب را، تماشایی بکن قند عزمی در دهان نه هوس چایی بکن موم بیفرا و در همهمه ی نور در چشمانت همتی ساز نفسی فوت، به رویایی بکن پاییز است مکند کار ط از حافظ و قهوه بگذرد گر دلی دادی مبادا ک...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

میلاد امام حسن مجتبی(ع) آسمان امشب دوباره نور باران می شود سینه سرشار از شمیمِ عطرِ رضوان می شود ارض و گیتی تشنه لب، در انتظارِ حادثه این کویرِ تشنه امشب، غرقِ باران می شود می دهد روح الامین امشب ب...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«آسمان تار» من آسمان را تار می بینم رنگین کمان را زار می بینم در این هوای سرد پاییزی آلاله را بیمار می بینم صحبت ز مرگ آدم و حوّاست من آدمی را خوار می بینم باران نمی بارد زمین خشک است صحرای...

ادامه شعر
علیرضا خسروی اصل

گریه دارد اینکه حالت را نفهمند بر غمت هم شاد باشند و بخندند تا بخواهی درب شادی را کنی باز ناگهان در را به رویت هم ببندند ...

ادامه شعر
نازنین بیداد

هیچکی دوست ما نیست، مگه اینکه در نبودمون از‌ ما دفاع کنه

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«خود کرده» از چه می نالید چون خود کرده را تدبیر نیست در میان این دغل بازان که یک تن میر نیست خویِ حیوانی مسلّط گشته بر احوالشان در میان ذهن پُر مکر و ریا تدبیر نیست خانه ویران گشت شام آسمان آن ...

ادامه شعر
محمدشفیع دریانورد

شعر بندری دلوم دلوم پاره پارن اَ کار تو رشته رشتن چه اتکه با قلب پاکوم نومت اتا الرزوم ای بانی قلب پاره مه آه اکشم با ناله ی روز سزاش ابینی خیلی زود هم به ولله چوب خدا صدا اینینن درد ایشن صدا اینی...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«حرمت» چرا تحمّل نسل جوان چنین کم شد؟ بجای شعله ی عشقی دلا پُر از غم شد شکسته حرمت پیوند ، بین نسل جوان دریده پرده ی عصمت حیا بسی کم شد هوای خانه نگر سرد و بس زمستانیست حریم خانه پُر از درد و ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«صیّاد» امشب شده غم همدم حال پریشم شادی ندارد دل نگر شمعی خموشم در گنبد مینا فروزان نیست ماهی تابنده اختر نیست تا جامی بنوشم دیدم اسیری گشته دل در بند یار است باید رها گردد دل از این جنب و ج...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

قسمت شده باز آمده ام در حَرَمَت ای کاش شَوَم فدایِ خاکِ قدَمَت مهمانِ دو روزه‌یِ تواَم آقا جان قربانِ صفا و لطف و جود و کرَمَت #امام_رضا #مشهد #جواد_امیرحسینی(مهراد) ۱۵ اسفند ۱۴۰۲ مرکز همایش های ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«ویرانه» کدخدا این ده شده ویرانه آبادی کجاست؟ مرغ خوشخوان در قفس می باشد آزادی کجاست؟ دل شده خون دیده ها گریان ز رنج روزگار بر لب طفل یتیم و بیوه زن شادی کجاست؟ مرگ عشق و عاشقی گردیده در این ...

ادامه شعر
حسن سهرابی

برخیز که طوفان شده است، اَبر دلخون شده است، دل محزون شده است، حاکم دِه ما خودِ فرعون شده است. میخانه ویران شده است، شهر حیران شده است، مَکر ، سُلطان شده است، زندگی دچار بحران شده است، برخیز که...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا