- لیست اشعار
- قالب
- قصیده
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
زهرا جعفریان
در29 /02/ 1380
« حق ناشناس » ناشیِ حق ناشناسی،کُشت حقوق و حق ما ناشی حق ناشناس،نـشناسد حقوق وحق ما از اول جوانـی و در عهد کودکی حق مرا بکُشت و بـزد از حقوق ما هرکس ح...
ادامه شعرروزگار غمی دارد غمی هم غصه ای دارد مریضی دردی دارد دردی هم درمانی دارد عشق عاشقی دارد عاشقی هم دلی دارد دنیا وفایی ندارد وفایی هم اخرتی دارد علم ثروتی دارد ثروتی هم وارثی دارد دنیا خدایی دارد خ...
ادامه شعر« رأی اطاعت » آنکه شوقی زِ تعلق ،به جهان داد به ما آن اجازت نـدهد ، طبق همین باور ما رأی و تدبیـر جهانـداری دارای جهان ملک خود را نـد...
ادامه شعر« دست یار » برادرا به خودسری مرو ، بیا کنار ما بـسنج کار نیک و بد ، زِ گفتگوی کار ما رفیق و دستیار ما ، هر آنکه در جهان بشد زِ صدق دل رفیق شد ، ...
ادامه شعر« علم و معرفت » کسی که ضد ما بُوَد ،چو دشمنس به کار ما به سطح علم و معرفت ، ندارد اعتبار ما به پیش کردگار خود، به علم و معرفت بکوش میان من و تو بُوَد براد...
ادامه شعردیگران هر چی گفتن خوشحال اند ای ما چی گفتیم ناراحت اند ای تو تقدیری ماست از اول اخری از اولمون همون چه برسه به اخری می گویند در دنیایی بی وفایی بدی کن تا خوبی ببینی در ذاتو دینمان نیست کنیم بدی ...
ادامه شعر« حیّ سبحان1 » سپاس بی حد و بی مَر2 ،یگانه سبحان را هدایتی به طریق، زِ پیمبر نمود انسان را هر آدمی زِ هدایت بدیده است که حق گشود چشم بشـر و راه ایمان...
ادامه شعر« خلاق جان » ببین آن حکمت خلاق جان را طراز حکمت آن مهربان را همین حکمت کز آن اول بنا کرد شب و روز و زمین و آسمان را ببین آب و هوا و ماه و خورشید ...
ادامه شعر« صبح با صفا » مانند آن طبیبان ، اول بجو دوا را وانگه طبابتش کن ، بر درد مبتلا را دردی که بی دوا شد، درمان نمی توان کرد جز آنکه چاره جویید ، از فیض حق شفا ر...
ادامه شعرشطرنج زندگی جز بازی شطرنج چیزی بیش نیست مات میگردد کسی که در هوای کیش نیست هر که بامش بیشتر شد برف او افزون شود هیچکس را مثل شاه اندر دلش تشویش نیست قلعه شاهان بلرزد از نفیر کیش کیش مات آخر آنکسی با...
ادامه شعر« سخنم را » برگو تو حسن،خود چه کنی این سخنم را غافل نـنشین غصب نـمایند سخنم را من با تو بـگفتم: بـشناسی سخن من مردم نـشناسند و نـدانند سخنم را ه...
ادامه شعرگر شود دنیا چو گوهر، هم به کف آید به من ور بـدانم هــست آن قـابـل ، بپردازم ثـمن هم بـپـیچم پـوشـش و لـفافه ای، از بـرگ گل آورم گـلهـای زیـبا ، بـهر تـزیـین از عدن در مـیان هـر گـل و بـوته ،نــشـانم...
ادامه شعرتیغِ تبر … بر دلِ شب زده ام تیغِ تبر را مزنید لااقل در دلِ شب شاخه یِ تر را مزنید دستِ خود را جهتِ بادِ قضاها مبرید یک جهان حادثه و حرفِ قدر را مزنید دیوِ شب در همه جا سایه فکند بر سرِ ما دیگر امش...
ادامه شعرگر که باغ سیب جنّت را هم آتش می زدیم این همه خواری و خفّت پاسخ انسان نبود در جهان جنگ و ننگ و آدم هفتاد رنگ هیچ راهی رو به سوی مقصد ایمان نبود غصه همزاد بشر گردید و غم شد واجبات در تمام عمر ، شادی ...
ادامه شعردلبرا از عشق می گویم که آن افسانه نیست گوش دل بسپار که راز عاشقان افسانه نیست داستان ها خوانده ام از قصه های عاشقی وامق و عَذرا ندیدم لیک آن افسانه نیست گرچه بسیار عشق ها افسانه ای دانسته اند...
ادامه شعرقاسم ای مرد خدا داغ تو بر این دل ماست تا ابد راه تو سر لوحه ی مردان خداست به خداوند کریمی که تو را هدیه نمود نام تو پرچمِ یاران علی شیرِ خداست داعش آن نوکر ارباب شیاطین زمان ضربتی خورده زشمشیر تو که...
ادامه شعرای دختر چشمه، نام مادرت ایران، نام پدرت آریا با نگاه ژرفت ، سایه های شوم را از سر شهرمان کم کن نجواکن با دلت ،با دل ما و خدای ممکن ها هرچه غمگینت می کند را از زندگیت جَم کن ای دختر چشمه، که حضورت تران...
ادامه شعر۲ "مارال" ادامه رمان کلیدر شد شناور اندرون آب پاهایی سپید لذتی بی وصف از پا تا بُنِ جانش دوید مست شد از منتهای لذت آغوش آب لذت آمیزش زیبای آب و آفتاب سردی آب گوارایی گذشت از سا...
ادامه شعرمارال" ۱" (بریده ای از رمان کلیدر محمود دولت آبادی) دختر تنهای کردی در "کلیدر۱" قصه داشت اندرون سینه تبدار صدها غصه داشت وی اسیر پنجه ویرانگر بیداد بود گم شده در چنبر مسموم استبداد بود ...
ادامه شعر« قاضی احکام » یاوران از جور دنیا ، غصه ای دارم به یاد دین ومذهب شد ضعیف از جور خلق کج نهاد مـُد شناسـی و تجمّل رونـق اشـرار شـد رونق این دین و مذهب، آن ...
ادامه شعر