تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
حسن  مصطفایی دهنوی

« مرغ بی پَر » خداوندا ، من آن بـی خانمانم چو مرغ بی پر و بی آشیانم اگر درد مرا درمان نکردی بـسوزاند ، تمام استخوانم تمام عمر در جانم...

ادامه شعر
محمود گندم کار

در شگفتم از شکوه و شوکت اهرام در گذار مهر و ماه و زهره و بهرام مصر و آن اهرام زیبای شگفت انگیز نیل و رب النوع ها در دشت بی پاییز جیزه از سنگینی ی خواب خوش اهرام در سکوتی ماندگار از قرنها آرام از هزارا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« اسیر دام » خداوندا غلط کردم ، اگر گفتم مسلمانم یقین از این مسلمانی و گفتارم پشیمانم تمام عمر خود در دین و ایمان غوطه ور بودم کدامس بهره ی دینم، چه با...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« جور جهل » الهـا بار الهـا ! من چه سازم ندارم چاره جز با غم ، بـسازم خداونـدا غمـم افزونتـر آید اگر نا قابل آید ، این نمازم خداونـدا غمـم ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« چشم به راه » من هـر قَدَر1 که کورم ، دانا و با شعورم بنگـر که چشم کورم ،کمتـر کند غرورم چون دید چشم من نیست،ظلمی به کس نکردم مردم که راحت هستند ،از جور و ظلم...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« درگاه خدایی » در چنین بحر عمیقی که فرو رفت سرم با خدایس که در این بحر چه باشد هنرم غرق دریا شدم و رفته در این موج بلا لطف آن نوح(ع) نبی بود ،رهند از خطرم ت...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« مرغ سحر » زمـزمه ی مرغ سحـر،می کند ایندم خبرم کز خداوند تعالـی ، چه بیایـد به سرم اینچنین نکته مهم است ، بما گفته شده که همان نکته ی بیداری مرغ سحرم وا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« شوق تو » یارم خبرش نیست ، یقین از دل زارم گر یک خبرش بود ، بیامد به کنارم ای با خبر از دین و دیانت، نظری کن تا دین و دیانت ،به وفای تو سپارم بر ما بنمودند ،که ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« تسلیم حق » خدایا ، سـر به تسلیم تو بودم به عمرم خدمت دین می نمودم هر آنکس راه دینت بر من آموخت منم در راه دینت ، پوینده بودم به دینـت معتقد1 بودم همی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« نقش عمر » شعری که من سرودم ، من نقش خود نمودم این نقش عمر من بود ، عمری که زنده بودم ای یاوران بـجویید ، آیا وجود من کو می بود من وجودم ، آخر چه ش...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« راه سجودم » گر سالک این راه تو بودی ، من نبودم من هم به همین راه ، که بیگانه نبودم شخصی خبر آورد،که این راه من و توست راهی بِـه از این نیست،که من گرم سجودم شخص...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« جهل جهانی » خود را به ره جهل جهانی ، نَدَواندم این نکته فهمیده به مردم ، بچشاندم با جهل جهانی نشدم همره و همدوش تا آنکه خود از جهل جهانی بِرهاندم هر کار بد خ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« ره دین » در ره دین و دیانـت چو قدم بنهادم آنچنان ضربه بـخوردم که زِ پا افتادم هاتف غیب ندا داد که سختـس ره دین گفتم : اول بـشنیدم که قدم ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« افیون » خداوندا ! تو می دیدی بد هستم چرا خلقم نمودی ، گر بد هستم من اَر دیوانه می باشم ، نـدانم که من دیوانه یا فرزانه1 هستم اگر عهدی تو با آدم بـ...

ادامه شعر
همایون فتاح

آنهمه مستان می ناب کو طالب جانانه ی بیتاب کو زآنهمه جوینده ودلدادگان تشنه ی آن روشنی آب کو کو همه پاکان طریقت معاب درطرق شاهی ارباب کو درنظر ناظر پویندگان پیرکه باشد اولالباب کو آنکه بتدبیر زند برهدف ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« کار خیر » خدایا ، گر زِ اول کافر هستم مسلمانـی تو ، نامـد1 به دستم صراط مستقیمـت در کجا بود کجا دیدم، کز آن چشمم بـبستم طبیعت را نهادی پیش چشمم ...

ادامه شعر
محمود گندم کار

در کوه و دشت پارس،به بلندای این دیار در امتداد تنگه ی چوگان، به کوهسار غاریست جاودان و شگفت،از عهد باستان پر رمز و راز و ساکت و خاموش، چو شام تار شاید در عمق خاک آن یک مرد خفته است آن مرد باستانی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« فیض سخنوری » گـر بحر پـُر زِ آب خدا را نـدیده ام لیکن به شوره زاری خاکـش خزیده ام بحر خدا و خاک زمینـش که با همنـد آهو صفت ، میانه ی اینها چر...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« نکوتر پسر » ما را پدری بود ، من از نسل وی هستـم گر جنت و فردوس1 برون کرد ز دستـم دانا پدری نکته ی سنجیده به من گفت : تا نکته ی حرفش بشنید...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« دستان سرای حق » بشنو برادرا ، سخن با صفای حق درمان بُوَد به درد شما ، مومیای حق گفتار حق ، رفاه همه کار ما بُوَد صلح و صفای ما بُوَد ، ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا