تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
ابراهیم جلالی نژاد

مرا دنبال کنید رنگ شــعــر رنگ زمینه دفاتر شعر ابراهیم جلالی نژاد (نژاد) دلنوشته های نژاد فروغ جاوید ( آئینی ) گلواژه های دل آرام (راز ونیاز ) آیینه ی سیرَت سروده های محلی (گویش افتری) آخر...

ادامه شعر
سامان نظری

ز دری که بسته باشد ، نباشد هراسی این بس که تو در دلش که باشی هرجا چو بکوبند و بسی ره متلاشی اوست صاحب قدرت یا کلید هر تلاشی آرامشی بر روح خودت ترویج عشقی خالق امروز که بسا آن خالق روزهای قبلی گویند ک...

ادامه شعر
سامان نظری

در وجودم شده یک عشق الهی غم و این دردی که سامان جدایی من و این عشق تا کجا خواهیم رفت این من به بیابان و دلی جنگل رفت هرکه در ساز خودش غرق و تنی آتش گرفته این جان و بسی توان نشد خوابش گرفته هر لحظه ز آ...

ادامه شعر
سامان نظری

چه زیبا خالقی یار مرا ساخت که هرکه دیدش او محوُ دل باخت جهان را به نگاهش طی کند تاخت به هر راهی بسی دل زد و پرداخت شیفته مباش آنکه دل و عشقی ندادت خود نَشِکَن آن دل و چون دلش بدادت آن کس که تو را ع...

ادامه شعر
سامان نظری

یک جمعه ی دیگر انتظار است نزدیک و غمی ز سینه چال است این غم کهنه آنچنانی که خوش است از زبان گذشته و سکوت خوش است هر درد که بسا کهنه و زنگ آهن است از رنگ که خارج و سیاه آن خوش است یک سینه پر زخم و غم و...

ادامه شعر
سامان نظری

آدمی چون ز درونش عشق بفهمد عاقل شود و عقل او کاملی بگردد هی عاقل و عاقلتر و دیوانه بگردد از فهم زیادی که بسی مست بگردد...

ادامه شعر
لیلا ساتر

جمهوری تمام تنت را ، به من بده هوش و حواس پرت زنت را ، به من بده با من بخواب مثل زمستان تن درخت مثل زفاف ، در شب یلدا که ...روی تخت خواب مرا بریز ، ته خمره ی جهان مرگی که حل کند تنمان را ، در است...

ادامه شعر
سامان نظری

تو کاری با دلم کردی که هرگز من نمی‌میرم ز صبح نور تکرار و که شب تلخ و چو بیدارم بنام حق گرفتار و اسیر عشق و این یارم که او گوید بخواه از من چو من خواهش گرفتارم نفس تنگ و کمی عمر،تمنا شد زهر لحظه ولی...

ادامه شعر
سامان نظری

بر این فکر بودم و دوستی به بار است چه دوستانی قسم خورده بکار است همه پیگیر و عالم هرچه باشد دلم قرص و رفیق خوب که باشد زمان را نور خالص در به راه است که روشنگر به هر آدم که خواب است چنان دست های آنان ...

ادامه شعر
سامان نظری

تو شدی محو و ولیکن کور منم چو دویدم هر طرف آن دور منم از تو بودش هر طرف صدها نشانی ولیکن چشم ما و عاشق دنیای فانی نفهمیدم ز مستی غرق و دورم کلاهی چون بلند و چشمِ کورم ز این دنیا چو باختم هر نفس را ملک...

ادامه شعر
سامان نظری

من آن مستم پر از شهوت پر از درد و غمو حسرت ز شهوت های پایانی به از دنیا که هست فانی بکوشم هر شب و هر صب که هست مطلب به عمق لپ که هیچ باشد ز مفهوم آن ندانی چونک مجهول آن تهی باشد زچشم یار درون...

ادامه شعر
سامان نظری

چو ظهورش به غریبی که غریبانه فراموش آنان که به دینند و بسی وارونه تن پوش چونک شود عالم به دست هرچه پست است گوهری گرچه بزرگ است غریبانه غریب است چو شود درنده شاهی طعمه بسا هرکه فقیر است به زآن هرچه ح...

ادامه شعر
سامان نظری

قسمت ما صبر و عذاب و یک دعا بود شب های تاریک و نماز و یک خدا بود هرچه تقلا بزدیم و چنگ زنانیم آخر به اُمید یک اُمید آن خداییم کسی آید و این غم ز تنم رها کند باز بر کس نتوانم سخنی دهان کنم باز چونک...

ادامه شعر
حسین  ستوده نیا

چشم گرداندم و دیدم دختری خوش آب و رنگ با دو چشم و ابروان و گیسوی ناز و قشنگ آمد و با خنده های ممتد و پر شوخ و شنگ چشمکی بر من زد و بگذشت مثل یک فشنگ گفتمش کیستی ای دختر رعنا و قشنگ؟ گفت توب...

ادامه شعر
سامان نظری

گر چهره ات آرامش دنیای من است این دل و چون بَرده و ارباب من است چون به نفسهای تو محتاج شدم در هستی هر لحظه که در فکر تو باشم ز تنم در مستی غوغا شده دنیای من و من شده ام نامحرم آواره کوچه یا که آن شه...

ادامه شعر
قاسم  لبیکی

مردمان این جهان را ، ریشه هایی واحد است آدم است آن ریشه و روحش به موضوع شاهد است خواه سیاه و زرد باشد چه سفید و گندمی جملگی از شاخه ای واحد جدا گشتند ، همی این زمین و کوه و دریاها از آن یک خد...

ادامه شعر
سامان نظری

آدمی را هرچه بودش ادب است بر کف هرچه ترازوها زر ، است تربیت را چون نباشد در کسی جان دهد تنها به مرگ بی کسی آنکه در عمق وجودش احترام هرکه گردش اید او اوج مرام عسلی را هرزه ی هرجا شود جمع دورش را بس...

ادامه شعر
سامان نظری

ذات انسان چو گیاهی سبز و خرم در کنارت ریشه ایست محو و محکم آن روز که شود ترک محبت رفته رفته از ریشه شود خشک ، این گیاه خفته یا که خودت هوا بدارش گل دهد باز یا که ز اول بر دلش چو نی نزن ساز هرچه ک...

ادامه شعر
دریا حسن خانی

خانه ای خواهم ساخت خانه ای از جنس تاخت خانه ای با دران ارزقی خانه ای با صدای زندگی سر ریز عشقش میکنم با دلم پر امیدش میکند باطنم می سازمش با خشت جانم می آرانمش با قلب...

ادامه شعر
سیده فرزانه رضوانی نژاد

ولادت 8 ربیع الثانی 1442 سه شنبه 4 9 1399 از عرشِ خدا، منادی آمد میلادِ حسن، به هادی آمد آمد به جهان، شعاعِ نورش مِن جمله،نشسته در سُرورش از مَقدمِ او، ستاره روشن عالَم به وجودِ او، مُزَیَّن در هشت...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا