- لیست اشعار
- قالب
- مثنوی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
جواد عیسی زاده
در29 /02/ 1364 -
زهرا جعفریان
در29 /02/ 1380
مرا دنبال کنید رنگ شــعــر رنگ زمینه دفاتر شعر ابراهیم جلالی نژاد (نژاد) دلنوشته های نژاد فروغ جاوید ( آئینی ) گلواژه های دل آرام (راز ونیاز ) آیینه ی سیرَت سروده های محلی (گویش افتری) آخر...
ادامه شعرز دری که بسته باشد ، نباشد هراسی این بس که تو در دلش که باشی هرجا چو بکوبند و بسی ره متلاشی اوست صاحب قدرت یا کلید هر تلاشی آرامشی بر روح خودت ترویج عشقی خالق امروز که بسا آن خالق روزهای قبلی گویند ک...
ادامه شعردر وجودم شده یک عشق الهی غم و این دردی که سامان جدایی من و این عشق تا کجا خواهیم رفت این من به بیابان و دلی جنگل رفت هرکه در ساز خودش غرق و تنی آتش گرفته این جان و بسی توان نشد خوابش گرفته هر لحظه ز آ...
ادامه شعرچه زیبا خالقی یار مرا ساخت که هرکه دیدش او محوُ دل باخت جهان را به نگاهش طی کند تاخت به هر راهی بسی دل زد و پرداخت شیفته مباش آنکه دل و عشقی ندادت خود نَشِکَن آن دل و چون دلش بدادت آن کس که تو را ع...
ادامه شعریک جمعه ی دیگر انتظار است نزدیک و غمی ز سینه چال است این غم کهنه آنچنانی که خوش است از زبان گذشته و سکوت خوش است هر درد که بسا کهنه و زنگ آهن است از رنگ که خارج و سیاه آن خوش است یک سینه پر زخم و غم و...
ادامه شعرآدمی چون ز درونش عشق بفهمد عاقل شود و عقل او کاملی بگردد هی عاقل و عاقلتر و دیوانه بگردد از فهم زیادی که بسی مست بگردد...
ادامه شعرجمهوری تمام تنت را ، به من بده هوش و حواس پرت زنت را ، به من بده با من بخواب مثل زمستان تن درخت مثل زفاف ، در شب یلدا که ...روی تخت خواب مرا بریز ، ته خمره ی جهان مرگی که حل کند تنمان را ، در است...
ادامه شعرتو کاری با دلم کردی که هرگز من نمیمیرم ز صبح نور تکرار و که شب تلخ و چو بیدارم بنام حق گرفتار و اسیر عشق و این یارم که او گوید بخواه از من چو من خواهش گرفتارم نفس تنگ و کمی عمر،تمنا شد زهر لحظه ولی...
ادامه شعربر این فکر بودم و دوستی به بار است چه دوستانی قسم خورده بکار است همه پیگیر و عالم هرچه باشد دلم قرص و رفیق خوب که باشد زمان را نور خالص در به راه است که روشنگر به هر آدم که خواب است چنان دست های آنان ...
ادامه شعرتو شدی محو و ولیکن کور منم چو دویدم هر طرف آن دور منم از تو بودش هر طرف صدها نشانی ولیکن چشم ما و عاشق دنیای فانی نفهمیدم ز مستی غرق و دورم کلاهی چون بلند و چشمِ کورم ز این دنیا چو باختم هر نفس را ملک...
ادامه شعرمن آن مستم پر از شهوت پر از درد و غمو حسرت ز شهوت های پایانی به از دنیا که هست فانی بکوشم هر شب و هر صب که هست مطلب به عمق لپ که هیچ باشد ز مفهوم آن ندانی چونک مجهول آن تهی باشد زچشم یار درون...
ادامه شعرچو ظهورش به غریبی که غریبانه فراموش آنان که به دینند و بسی وارونه تن پوش چونک شود عالم به دست هرچه پست است گوهری گرچه بزرگ است غریبانه غریب است چو شود درنده شاهی طعمه بسا هرکه فقیر است به زآن هرچه ح...
ادامه شعرقسمت ما صبر و عذاب و یک دعا بود شب های تاریک و نماز و یک خدا بود هرچه تقلا بزدیم و چنگ زنانیم آخر به اُمید یک اُمید آن خداییم کسی آید و این غم ز تنم رها کند باز بر کس نتوانم سخنی دهان کنم باز چونک...
ادامه شعرچشم گرداندم و دیدم دختری خوش آب و رنگ با دو چشم و ابروان و گیسوی ناز و قشنگ آمد و با خنده های ممتد و پر شوخ و شنگ چشمکی بر من زد و بگذشت مثل یک فشنگ گفتمش کیستی ای دختر رعنا و قشنگ؟ گفت توب...
ادامه شعرگر چهره ات آرامش دنیای من است این دل و چون بَرده و ارباب من است چون به نفسهای تو محتاج شدم در هستی هر لحظه که در فکر تو باشم ز تنم در مستی غوغا شده دنیای من و من شده ام نامحرم آواره کوچه یا که آن شه...
ادامه شعرمردمان این جهان را ، ریشه هایی واحد است آدم است آن ریشه و روحش به موضوع شاهد است خواه سیاه و زرد باشد چه سفید و گندمی جملگی از شاخه ای واحد جدا گشتند ، همی این زمین و کوه و دریاها از آن یک خد...
ادامه شعرآدمی را هرچه بودش ادب است بر کف هرچه ترازوها زر ، است تربیت را چون نباشد در کسی جان دهد تنها به مرگ بی کسی آنکه در عمق وجودش احترام هرکه گردش اید او اوج مرام عسلی را هرزه ی هرجا شود جمع دورش را بس...
ادامه شعرذات انسان چو گیاهی سبز و خرم در کنارت ریشه ایست محو و محکم آن روز که شود ترک محبت رفته رفته از ریشه شود خشک ، این گیاه خفته یا که خودت هوا بدارش گل دهد باز یا که ز اول بر دلش چو نی نزن ساز هرچه ک...
ادامه شعرخانه ای خواهم ساخت خانه ای از جنس تاخت خانه ای با دران ارزقی خانه ای با صدای زندگی سر ریز عشقش میکنم با دلم پر امیدش میکند باطنم می سازمش با خشت جانم می آرانمش با قلب...
ادامه شعرولادت 8 ربیع الثانی 1442 سه شنبه 4 9 1399 از عرشِ خدا، منادی آمد میلادِ حسن، به هادی آمد آمد به جهان، شعاعِ نورش مِن جمله،نشسته در سُرورش از مَقدمِ او، ستاره روشن عالَم به وجودِ او، مُزَیَّن در هشت...
ادامه شعر