تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمد رضا درویش زاده

این قصه من غصه آن عاشق مست است زاهد نشد این دل همان باده پرست است در میکده   چون عاشق بی عشق نشیند یک جام ننوشیده دگر جام بدست است...

ادامه شعر
صدیقه جـُر

دوست دارم بنویسم از خودم از جهانی که درآن زندگی میکنم، ، هرروز صبح که بیدار میشوم،، با بوی پیچک های وحشی،، کنار حوض، سرمست، قلمم رابرروی پرده ی دل بکشم،،، اول از تو بنویسم ، که دیدنت شده ر...

ادامه شعر
علیرضا موتاب حسن دخت

گفتم‌اَش: "قُل اَعوذُ بِرَبِّ النَََّاَسِ" گفت: "معشوقه، طبقِ قانونِ جذب، النّاز گفتم‌اَش: "هست ربِّمان، مَلِکِ النََّاَسِ" گفت: "آری، ولی مَلَک، النّاز" گفتم: "آخر هم اوست اِلَهِ النّاَسِ" گفت: آری...

ادامه شعر
فرهاد  احمدیان

در آن نفسی که دمی آید ز سینه مبادا با جسم و جان گردد غریبه چو دلهای بشکسته را بسیار بینی ببین جمال این دنیا مردم را رمیده حلاوت در این دنیا گر چه زیباست چو آگاه باش این دارفانی در کمینه مکن مرا ...

ادامه شعر
آمنه  حسین زاده شهابی

مستم ، مست پیمانه ت بنگر مرا در سایه ت غوغا ، شکوفا میکند عطر تن پروانه ت ای دل مرا دیوانه کن در عالمت رندانه کن کین پیروان آفتاب ره را به ساحل میبرند صغری و کبری میکنند طومار پنهان میکنند ...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

خجل از کرده ام یارب ببخش جرم وگناه من تهی   دست  و پشیمانم  نگر  حال  تباه من   ز سنگین بودن بار گنه پشتم خمیده است     ببین با دیده عفوت شبی  روی سیاه من   اگر چه من نیم شایسته احسان و جود تو   چه ...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

غزلی تازه غزلی ساخته ام بند بندش آب است غزلم مثل دلم تشنه لب و بی تاب است غزلمم صحبت عشق است و پریشانی آب شرح جانسوز دل و اب و رخ مهتاب است ماه عریان شده و در اب بدن میشوید اب از لمس تن مهوش وحش...

ادامه شعر
کوثر جباری kosar_jabbari

نشود تنگ نگاهت ز من خوار دگرگون که همان ذره نگاهت خوش است ای خالق محبوب اعجوبه این خلقت هستی که تو باشی بیننده گیتی ز همه چشم که تو باشی گمان نیست ک حیرت کند این خلق ز وجودت نتوان دید به روزی ک...

ادامه شعر
کوثر نجفی

وقت اذان است جانا رو به درگاه خدا جان و دلت را طلبم وقت عبادت باشد سجاده زمین پهن باشد در هر جهت، روح و دلت را طلبم یا که در وقت اذان در هر رکعتم‌ زلف و نگاهت طلبم کوثرنجفی_چشمه...

ادامه شعر
محمد  همتی

آدمی را گر زعشق دچار، آدم ست ورنه حیوان ز هر آدمی برتر است . چه خاصیت عقل را، جز عاشقی که هرکس عاشق نباشد خر است . گر معشوقی ناسازگارت در بر است شهد شیدایی، زعسل شیرین تر ست . عشق را همتا باشد ختم ...

ادامه شعر
سیدعلمدار ابوطالبی نژاد

ما منتظریم، چشم بر احسانت در محفل عشق، کوچه ی رندانت کی می آیی مست کنی این همه را با آب حیات ، جمعه، در دستانت ...

ادامه شعر
آمنه  حسین زاده شهابی

خسته تر از خسته ام حال به حالی رسید بی برو برگشت بود صبر که به جان رسید گفت نرو ، بی دلیل غصه ،از راه رسید بلبلک دل که مرد دلبرک از راه رسید زین سفر بی مسیر مقصد و مقصود مرد گمشدگان واله اند...

ادامه شعر
محمد اسکندری کتکی

لالم ز وصف باده ی زاهد برافکنم ساقی بریز جام پیاپی که الکنم عالم تمام نور تجلی دوست شد تا شعله ای ز عشق تو نوشید روغنم یعقوب بخت خفته بگو دیده باز کن من یوسف رها شده از چاه بیژنم جز مهر دوست در رگ جا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

سعدی چو رسی به کوه سینا اَرَنی مگو و بگذر که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی ???????????????????????????????? حافظ چو رسی به طور سینا اَرَنی بگو و بگذر تو صدای دوست بشنو نه جواب لن ترانی ???????????...

ادامه شعر
سیدعلمدار ابوطالبی نژاد

شش شب به امید، شمع می افروزم پروانه شدن، به عشق، می آموزم شبهای قشنگ جمعه، تا صبح به شوق در آتش انتظارتان می سوزم ...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

آنکس که جهان را نگرد جزء تو نبیند جزء بندگیت راه دگر را نگزیند دادی تو به ذات میل به خواب و خور و شهوت انصاف نبود همچو بهائم ،به خواب و خور و شهوت بنشیند این جسم بود همچو لباسی به تنش در خور دنیا عقل ...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

شد نیازم دیدن هر روزهء رخسار تو هر کَرَت* چینم گلی از دامن گلزار تو چینه** سازم گرد گلزارت ز عشق و جان خویش تا بجز من نگذرد کس از سر دیوار تو جان کنم حائل میان درد و نازک پیکرت تا شود ناکام درد ا...

ادامه شعر
نصرت اله صفی زاده

تنها «دلا خو کن به تنهایی که»تنهایی شِکَر دارد به پیش ناکسان رفتن، کمی زیر و زِبَر دارد به روز وصل میگوید، که تنها با تو میماند ولی چون دیگران بیند ،به آنها هم نظر دارد ...

ادامه شعر
آرش فیروزی

آرنی تو گفته بودی و جواب لن ترانی تو همین بدان که هرگز نتوانی، لن ترانی تو همین بدان که عالم همه از وجود اویند که ببیندت همیشه تو چه دانی و چه دانی ...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

یارب ره توکو که در آن رو بِنَهم من پا در ره دریایی و هر کو بنهم من هرجا که بگشتم ، ره صاف تو ندیدم تا گرد وغبارش به دو ابرو بنهم من ٭٭٭ ناچار اگر سر به ه...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا