تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
Mahan Zehtabian

به نام خداوند نیکی طلب خداوند روز و خداوند شب به نام تو ای یاور جان و روح خداوند روزی ده باشکوه به نام تو ای جان در دست تو به نام تو ای روح سرمست تو ز یادت امید دلم زنده شد به لطف تو این روح پاین...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

در آن دم ، که درون را درمی‌نوردیدم روان را یافتم، که دوران گَردی می‌کرد گِرداگردش نور بود و کارش درمان در همان دم ، دیدم که آن دم ، که در دم ، درون را درمی‌نوردیدم درمانگری دیدم که جنسش از نور و ک...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

آب و خاکم اون قدیما نسلی از حافظ ها کاشتن نسلی که وجودشون رو در بَرِ حضور گذاشتن نسل نور و روشنایی نسل مولانا و تبریزی و سعدی نسلی که ریشه ای هستن نسلی که یکتا پرستن نسلی که کعبه خود رو توی قلبشون...

ادامه شعر
کوثر نجفی

تماما ابر و باران فدای مویت فاطمه خوشه‌ی گندم ز جو فدای رویت فاطمه دیدم ام در خواب خود روی پنهان تو را من فدای روی پنهان و عزیزت فاطمه در خلوتم گویی تنها تو سنگر بوده‌ای در خفای ذهن من تنها تو خورشید ...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

هزاره آتش (تقدیم به ساحت مقدس حضرت ولی عصر(عج)) (در انحنای کوچه تکرار مانده ایم) در لابلای سنگی دیوار مانده ایم از کوچ تا هزاره آتش چه دردها عمری به جان خریده و تب دار مانده ایم زخمی ترین حکایت تاریخ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

نسل فردا، نسل من و توست نسل زیبای بیان من و توست نسل شاگردان و استاد که ‌شوند درگذر از تجربه استاد نسل وحدت، نسل بینا نسل بینایی و بیداری معنا نسل بخشش، نسل سُرنا نسل پویایی و معنا شدنِ ما نسل ای...

ادامه شعر
سیدرضا موسوی راضی

چونکه دل عاشق شد و در انتظار روی یار خاصه هنگامی که میخواهد گریزد از حصار میزند در هر طپش خودرا به دیوار از وفا میکند از عمق جانش نام دلبر را هوار بال پروازش اگر در جنگ با دیوان شکست میشود بر بال ...

ادامه شعر
مسعود ویسی

بنام نگارگر " تویی " ماه تویی، راه تویی ، معبد و خانقاه تویی نور تویی ، شور تویی،مقصداین راه تویی دل چو ببیند رخ تو ، جمله شود پاسخ تو پاسخ هر پرسش من، قطب دل و شاه تویی جام من و باده من ، ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

آنکه ناظر بر من و حال من و فال من است خود بدیده است چگونه، در من افعالِ من است ٫ هرچه را بر دلم انداخت به هنگام ندایی رخ نشان کرد، در تجربه‌ای یا به هنگام وصالی ٫ در شگفتم، یا که محصور بهشتم یا مدور، ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

به خود دیدم میان این همه آشفته حالی خفته ام مابین و در مرکز نهان دارم زلالی چرا اینگونه درگیر پی و ریز و بم دنیا شدم من چرا پیوسته پاهایم به سطح و زمینی‌تر شدم من خداوندا چنین فکری محال است که تحمیل...

ادامه شعر
منوچهر کشاورز

خواهی که به نفس خود حاکم گردی مکرش ز میان برده و غالب گردی عقلت چو نبی تو را هدایت سازد گر ترک گناه کرده و عابد گردی ................................................................ هنگامه صبح ز عرش ا...

ادامه شعر
بهرام الهی

//خدا مسافر ناشناس// در اخرین ایستگاه خدا پیاده شد دستش را محکم گرفتم چون شناسنامه ای بهمراه نداشت. اولین بار بود به زمین می امد. حتی ،کشیش های کلیسا اورا نشناختند .... کودکی پرسید من، امیدم...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

این زندگی نیست که از او دلگیرم این تن و این من و این درد سبب نیست که دلگیرم مشکل از باب و راه و نقش نیست مشکل از سال و فال و حال و این سبب نیست دردم از بی دردی است که بدان درگیرم دردم از بی صبری است...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

این حادثه‌ی ساده که تمثیل ندارد عشقی‌ست که بی‌معجزه تأویل ندارد! هر آیه‌ی اعجاز ندایی‌ست که آن را جز عشق، کسی قدرت تنزیل ندارد! این عشق، همان فصل قشنگی‌ست که حتی یک لحظه‌ی بی‌حادثه تعطیل ندارد! ...

ادامه شعر
علی رضایی پور مشیزی

عطا نامی به حق نامش عطا شد کلید رحمت و لطف خدا شد دلش دریایی و کارش خدایی عطا بود و رها بود و رضا شد تقدیم به پهلوان عطا احمدی خیّر مدرسه ساز دیار کریمان...

ادامه شعر
سید علی میرزایی

پرنده کوچ را هرگز مبر از یاد مشین بر بام هر خانه خوشی ها را مزن فریاد پرنده تو چه میدانی از این انسان عصیانگر که هم آواز و هم عمرت رود کنج قفس بر باد شاعر: سید علی میرزایی...

ادامه شعر
بابک  قدمی واریانی

در دیاری که در آن نور بر ظلمت نمی‌تابد و ظلمت هم هیچ انسی با انسانیت نمی‌دارد وانسان هم لباس آدمیت برتن نمیپوشید <<در آنجا که عصا ...

ادامه شعر
محمد صادقیان

تو در میان استخوان های من آواز می خوانی تویی که برهنگی ات را از تن درآوردی و به من پوشاندی تا باور کنم پادشاه لخت روی اسب از همیشه زیباتر است حتی وقتی دستان تو را بالا می برم ملکه ی من برای من سرزمینی...

ادامه شعر
مهدی یوسفی

تو خودت دیدی خدایا دیده ی گریان ما ای طبیبا لطف کن بر چاره و درمان ما کشتی دل را فراغت بر ملال انداخته غم ستیزه می کند هر ثانیه بر جان ما قلب ما از دوری ات خونبار شد آتشی افکنده ای بر خانه ی ویران ما...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

من کـه پذیرفتـه ام این دین تـو پیـرو امـر تـو و آییـن تـو هسـت امیـدم کـه بـیابـم زِ علـم روشنـی دیـد جهـان بیـن تـو ٭٭٭ آنچـ...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا