تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
بابک  قدمی واریانی

شوری ندارد واریان وقتی پدر رفته است شعری نیاید در بیان وقتی پدر رفته است احساس یاران یک به یک زخمی شده با رفتنش حرفی نمانده بینمان وقتی پدر رفته است شعری نمیجوشد دگر در جان یاران و شده این کاروا...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف لعیای زمان ای در تلالو گشته لعیای زمان خود ای کرده جان را محو گلزار جنان خود از نور معنایی که از نام تو میتابد افروختم در آسمان ماه شبان خود برجای مانده از تو فرزندان بسیاری سرمایه کردی ت...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف یاد و درد تقدیم به پدر بزرگوارم باز جانم صحنه آشوب دیگر می شود روی تو در پیش چشم من مصور می شود در غمت هر فکر که در ذهن می آید ز درد موج می انگیزد و خود داغ دیگر می شود با نسیم مهربانی ...

ادامه شعر
علی حاتمیان

به آخرین دیدار دو دلداده در یک ترن وحشی که مرا برد به بیست و نه ماه قبل یاد تو را زنده میکرد این واگن از روزنه هایی که امید داشت متولد میشد من گم کردم تو را در ایستگاه بعدی و تو مرا می دیدی می دانستی...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف حسرت ما عشق تورا در دل پرشور نشاندیم حسرت زده نعمت دیدار تو ماندیم محروم شدیم از تو و آواره به هر سوی چشمان پر از گریه به آفاق دواندیم گویا که نمی‌خواست رسد هیچ به آخر شبهای درازی ک...

ادامه شعر
عبدالرحیم عدالت

خدا نکند هیچ کسی را بی سرپرست افتاد دست دو سه پست از عقل خود استعمال کن ای بی مباشرت در امورت مشورت کن با فرماندهت...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

سایه‌هایی در غبار حسرت یک روز گرم مهر کم رنگی دریغ رنگ ها همواره غم درد دل ، پر غصه بود خشم ، تردید نشاند عاقبت عمری بسوخت شانس و تقدیری نم...

ادامه شعر
علی مزینانی عسکری

هردم در این وادی نوای الرحیل است کوچ رفیقانم دگر بی قال و قیل است ای وای چه آمد بر سر مردم در این شهر هر کوچه اش چند حجله ای مانند نیل است یاران سفر در پیش دارند بی بهانه گویند که این رفتن دگر ...

ادامه شعر
ادریس علیزاده

بسوزانید جسمم را همان لحظه ی مرگم نباشد هیچ ردی در زمین حتی به سنگم برای هر دعا پرهیز گردد نامی از من که پایانی شود آن آخرین دفتر و برگم بسوزانید هر جامه برای پوششم بود مبادا بوی تن در خاطر کس زنده ...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

از سر گذشت این خوان، پایان رسید این سان فصل شکوفه طی گشت، بر ما وزید بوران برگی به شاخه ام نیست، لخت است و عور قلبم با تندر زمانه آتش گرفتم ای جان گر کام تلخم امروز، چون شوکران گزنده است بر من ببخش ای...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

چه خوش برگشتی ای مادر به شهر و میهنت ای گل که چشمانم به در خشکید که تا می خوش شود این مُل ترا در خوابگاه دائمت آرام، سپردیم دست یزدان، شاد که روح پرفتوحت خوش بود از ما، به وقت خواندن بلبل نظاره گر شد...

ادامه شعر
محمد مولوی

مرگ پدرم ... از پدر ، پدر بزرگ ، پدرش ! شنیده بود : گاهی زمستان ! آنچنان سخت می گیرد که... کمتر کسی پایـــَش به ”بهار”می رسد ! #محمد_مولوی...

ادامه شعر
احمد آذرکمان

... ۷. رو به میانسالی اش پرسه می زند با خوشگلیِ بیکار. ۸. دهان خود را به عمد گم می کند در مخروبه ی کلمات. ۹. سلانه سلانه افزوده می شود  به تاریکیِ وسطِ کتابهایِ بسته شده. ۱۰.  در طرحِ پشتِ جلدِ خود ...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

گرچه با سکوتی عجیب نجیب/ اهل همدستی ست/ چه سراینده ی زبردستی ست!/ یا نه، اصلا چه عاشق مستی ست!/ به صفای همین دریاچه/ به رنگ وفا/ که آخرین کمال هستی ست/ قوی سفید/ خواهان نقد پربار شما فرهیختگان بزرگ...

ادامه شعر
محمد مولوی

ترس از مرگ ترس برادر مرگ است می گویند وحشت از افتادن است می گویند هر کس به بهانه ایی تن به خاک سرد می سپرد گاهی لیز خوردن بهانه است می گویند! #محمد_مولوی زمستان 1400...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

دردی کِشم از هجر او، کوهی ندارد طاقتش از دوری لبخند او، و آن خنده های دلکشش از رنج و درد این جهان جانش به لب آمد ولی هرگز ندیدم شِکوِه ای جانم فدای رنجشش دائم برای این و آن، دست دعا برداشتی نفرین ند...

ادامه شعر
کاویان هایل مقدم

تقدیم به گوهر از دست رفته وجودم، مادر که معصومانه پر کشید. ???????????????????????????????????????????? تو تنها گنج من بودی، چرا رفتی چرا مادر؟ کلید قفل رنج بودی، کجا رفتی کجا مادر؟ دگر بی تو سرشکی نی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

کوس رحیل اَر زدیـم عمر به پایان رسیـد قافله سالار مـا دست زِ دنیـا کشیـد مرگ تخلّف نداشت برهمه کس می رسد هیچ تفاوت نکـرد بـهر سیاه و سفیـد ٭٭٭ گرگ اجـل ...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

دیده پرخون از دلِ پر آه شد اسمعیلی سویِ قربانگاه شد پیرِ کنعان بارِ دیگر مویه کن یوسفی دیگر درونِ چاه شد

ادامه شعر
وحید علیزاده نیشابوری

در شب مرگ من ای همسفران حال کنید باده ای ناب بنو‌شید و خوش احوال کنید مطربان را به صف آرید نوایی بزنند دور من رقص کنان قیل و دو صد قال کنید قبر من را نبرید آن طرفِ گورستان بدنم را به کف پای پدر چال کن...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا