تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
صدیقه جـُر

خداوندا چه دنیایست دلی پر درد و آهی سرد گهی افسرده گه آرام پُر از تنهایی وحسرت وآهی سرد وقلبی زار گهی خنده، گهی گریه پـُر از درد غریبی درد بی درمان وطن جان است، وطن مام است وطن آن نو...

ادامه شعر
محمد علی رضا پور

آی رؤیای ساده، گندمزار! جلوه ی ناز جاده، گندمزار! حیف! اهل "شتاب_راهیم" و در تَسَلسُل فتاده، گندمزار! ما فقط می رویم و می گذریم نیست در ما اراده، گندمزار! برکتیّ و به حُرمت غزلت ...

ادامه شعر
سینا عباسی

شش ماهه ی تو یک شبه شد پیر عباس از خون گلو بخورد و شد سیر عباس این حرمله مانند تو ساقی شده است سیراب نموده طفل با تیر عباس در خیمه رقیه تشنه و منتظر است ای وای از آن لحظه ی زنجیر عباس بر خیمه رسد تیغه...

ادامه شعر
سحر خالقی

زمانی بود که تورا در صورت های مختلفی می دیدم گاه در زمانی که ذره در پیاله وجودم جاری میشد گاه در مکانی که من را در تاریخ غرق میکرد گاه تسبیح سبزی بودی در کنار سجاده مادرم گاه گاه هم در لابه لای نوشت...

ادامه شعر
شیما رحمانی

صبح؛ انبساطِ نورِ اُمید از پَسِ پرده یِ آویخته به شَک و تردید می دهد باز نوید هور از راه رسید باید از خواب پرید؛ خوابِ غفلت که تو را برده تا مرزِ فَنا! ...

ادامه شعر
سحر خالقی

من هرز گاهی که به خود می‌نگرم خودم را استعاره ای می‌نگرم در قابی از مردمک چشمانت تو شایدم هم دیدی باشم در زوایای پنهان بیصرتت که هر گاه در آسمانی میخواستی من را پیدا کنی ایهامی در درون دستانت می‌گذاش...

ادامه شعر
جواد امیرحسینی

عاقبت از زهرِ غم، جامِ دلم لبریز شد در بهارِ زندگی، دنیایِ من پاییز شد سینه مالامال درد و چشم، خونبار و دلم مثل نیشابور بعد از حمله‌یِ چنگیز شد سیبِ سرخِ باغ آخر شد نصیبِ یک چلاق دُخترِ رز نو عروسِ ...

ادامه شعر
شیما رحمانی

گَرچه سوزاند بال هایم او اما؛ مقصدَم پرواز است آسمان هم؛ وسعتِ پرواز فراوان دارد و‌ من از؛ دوده یِ خاکسترِ خویش رهِ پروازم هست....

ادامه شعر
سروش اسکندری

نیارم ورد زبان سخنی جز سخنانه تو را نگیرم سر و سامان جز سامانه تو را کنم تا ابد شکر آن قادر که هست مرا نکنم به ناچار شکر کسی جز شکرانه تو را گه تو هجرت کنی در خاک محشر بگ...

ادامه شعر
سحر خالقی

اهل نظر در این ره در سفر نند که همگی زین جمله در حول یک محورنند میروند در این ره و ذوب میشونند در او که آنها نوری ز انوار این پیکرنند رباعی نو شعر ازاد اریحا ...

ادامه شعر
شیما رحمانی

من؛ نَه آن سایه که می پنداشتی انبساطِ آتشم؛ نورَم ببین. *** من؛ نَه آن ظلمت که می پنداشتی شعله هایِ سَرکِشَم؛ شورَم ببین! ...

ادامه شعر
فاطمه  نعیمی

طلعت عشق خدایی ست که جریان دارد لحظاتی که دلم مهر درخشان دارد زندگی فرصت یک جاده ی بی تکرار که شروع می شود و راه به پایان دارد به فراموشیِ بن بست اگر سُر خوردی یوسفی باش ته چاه که ایمان دارد انعکا...

ادامه شعر
محمد اسکندری کتکی

حکایت شب هجران ،که دوست انشا کرد سواد دیده ی ما را دوات املا کرد به باغبان چه شکایت بری تو ای بلبل که گل هر آنچه جفا کرده بود حاشا کرد حدیث عشق نگویم که اندرین گلشن گلوی غنچه بریدند تا دهان وا کرد وفا...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

همبغض پاک آینه‌های زلال عشق در چشم‌های توست غم بی‌زوال عشق ناگاه، از دریچه‌ی قلبت کبوتری پر می‌کشد به سمت خدا با دو بال عشق زیباترین تجسم حال و هوای شعر در سرزمین خاطره‌ها، در خیال عشق یکتاترین حقی...

ادامه شعر
سامان نظری

چو سخن به دل سپارم ،در آن سفت ببندم هیچ کس محرم آن نیست، کلیدش بسپارم چو مقام مهم نباشد،خود شوم دربان آن دل آسمان حتی بداند ابر هایش،خون خورد دل هیچ طاقت آن نیست،چشم را در حقیقت هر دو چشم به سمت و س...

ادامه شعر
شبنم حکیم هاشمی

تنها گل همیشه بهار معطرم روییده در هوای شکوفای باورم ای روشنی معجزه!... اردیبهشت محض! اوج وسیع حادثه!... رویای آخرم! ای آسمان آبی گسترده تا افق اندیشه‌ی مقدس پرواز در سرم ناگاه، من پرنده شدم در ه...

ادامه شعر
صدف تاجمیریان

خداوندا به نامَت شعرم آغاز کز آن زیـنِ قلم شد اعجاز چو سر رسد وقتـِ شبانگاه بدیدم قوه ات بر چهره ماه بیاوردی هزاران چرخ گــردان بـِ اویختی هلالِ گوش ز ...

ادامه شعر
لقمان مداین

خوآبت را دیدم محبوب من؛ روشنایی آفتاب؛ ثمر داده سراسر درد و بی تابی نهال هجر تو ما را؛ صلای تو به خجلت می کشاند آوای باران را؛ چه خاکی کرده بود چشمان تو اورنگ علیا را؛ و من بوسیدمت ای جان، چه شیرین و ...

ادامه شعر
محمدجواد منوچهری

چند گاهی است که در پی “اکنون و جهانم” خود ندانم که چه میخواسته‌ام از “دل و جانم” جان شیرینم بیان کن تو که از حال و احوال دلم باخبری… گوی ، “گرداننده” رها کن تن بی جان من از همهمۀ بی خبری… حقیقت چیست...

ادامه شعر
سامان نظری

اَرَنی کس بگوید جگری سوخته دارد چشم دل می‌بیند اما گر دهانی دوخته دارد در دلش حسرت بگیرد که زبان مقام ندارد چون رسیدی کوه سینا دیدی،چه صدایی دارد بش...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا