تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
نیما  ولی زاده

به شامگاهِ منعکس در دیدگانت رنگِ خون من مرگ را در سینه ام بعد از تو زندان کرده ام شولایِ تاریکی به تن ، دشنه ، حریق ، مرگِ زمان من در تنِ تصویرِ خود نورِ تو پنهان کرده ام الهامِ مسحورِ ازل ، رمیده......

ادامه شعر
امین مقدس

<<مردابِ مبهوت>> تویی آن‌کس که دارم در کنارت حسِ زیبایی نباشی، زندگیِ من ندارد هیچ معنایی منم‌ رودی که شد مرداب و *مبهوتِ نگاهت* چون برای من شبیهِ آسمانی و تماشایی تو را از خاکِ مرغوبی ......

ادامه شعر
رها فلاحی

بادی که پیچید به جان باغچه‌ی رقصی نشاند به تن گلبوته‌های یاس... #رها_فلاحی ...

ادامه شعر
abolfazl zaarei

شب معطر بود با بویِ خدا ماهِ شب شد رَهنما سویِ خدا ناگهان بارانِ حق خیسم نمود شد روان بر پیکرم جوی خدا گُم شدم در کوچه های این جهان تا که من پیدا کنم کُوی ِ خدا من غریبی مانده در راهِ دراز کو نشان ِ ن......

ادامه شعر
حشمت‌الله  محمدی

ساقی بده شرابی از جام میگساران تا از دلم براند غم های روزگاران فصل خزان عمرم وقتی رسیده از ره حظی نبرده ام از ایام نوبهاران کس مبتلا نگردد دردی که من کشیدم گرخصم دون باشد یا از ردیف یاران مات......

ادامه شعر
سعید نادمی

اعترافات پشت ضریح امام رضا (ع) #طنزمشهدی چند ساعته پُشت ضریح طِلاتان نشِستوم خودوم رِ با طناف به او پنجره‌ها تا بِستوم غصه دِروم ، ژستِ یتیما رِ به خود گرفتوم چند تایی اعتراف دِروم ، باید بوگوم سِ......

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه العزیز انتقام می‌زند سر از وجودم شعله های انتقام مهدی زهرا بگو کی می‌کنی آخر قیام قرن‌ها ما غرقه در اشکیم و سوز و آه و درد دیرگاهی بازمانده این حساب ناتمام یاد آور پهلوی مادر چگونه خرد شد با ه......

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«نیش قلم» این نیش قلم تیز تر از تیر کمان است بُرنده تر از خنجر و از نیش زبان است ویران بکند خانه ی بیداد و ستم را خون رگ جوشیده در آن دشمن خان است گر جوهر آن حق بشود نقش به دیوار این نقش و نگ......

ادامه شعر
مرضیه  رشیدپور

"آفرینش" به آفرینش من گاهی که به زبان می آیی نمی توانم ات گفتن تنها عبور می کنم از بنفشه ای! شاعر: مرضیه رشیدپور (کیمیا)......

ادامه شعر
فرامرز عبداله پور

زِ دستِ زلفِ سیاهش ملالی اَسْت دلم گرفته ماتم و غم چون عَزا لی اَست دلم ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ندانم آی که چه اسرار دارد عالمِ عشق اسیرِ عشق شده لاابالی است دلم ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ به پیشِ سؤگلی اش مثلِ غنچه سرخ شود مثالِ ......

ادامه شعر
سعید فلاحی

ناڤی دەستەکانی دیموکراسی، کوردستان وه‌شێراوه! بێ کوڵاوڕۆچنه‌کی هەتا گۆم... ◇ برگردان فارسی: میان دستان دموکراسی، کردستان پنهان است! بی‌روزنه‌ای حتی گنگ... #زانا_کوردستانی ......

ادامه شعر
نرگس پاکدامن دنیوی

دیشب نهنگی را دیدم که تا لب ساحل بی امان به دنبال مرگ میدوید در عجبم مگر مرگ آنقدر ها هم زیباست؟ آنقدر که در سایه سار تاریکی به سویش شتابان راهی شوی مگر برای زیستن مجالی نداری،که چنان سراسیمه میدوی؟ ا......

ادامه شعر
davood shirvani

امروز به رویا گل نازم دیدم چشمان فریبا رخ آن دلبر زیبا دیدم لب بر لب او یک نفس از این همه عمر زیبایی اسرار جهان تا به ثریا دیدم بغض در سینه و اشکم ره دیده بسته در دلم شور و نوایست که خود میدیدم بعد از......

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«جنک باطل» باده پُر کن ساغرم را ، تا رود این شام تار بر مراد دل بگردد چرخه ی این روزگار پرتو حق می دمد در جان آدم هر پگاه روشنی بخش دل و جان می شود در شام تار جنگ هفتاد و دو ملّت یک غزایِ باطل......

ادامه شعر
یعقوب  پایمرد

سر بسته ام و سر بسته بگویم هر لحظه، هرجاتو را در جستجویم دیوانه ام نیز میدانم دیوانه کوی توهستم ......

ادامه شعر
علی معصومی

نار آفرین گره افتاده زلفی شانه می کرد دلی سرگشته را دیوانه می کرد به عطر سیب سرخ نازنینش ترک خوده اناری دانه می کرد از انگور دو چشم سرمه سایش شرابی در ته پیمانه می کرد نمی دانم چه خواهد کرد اما......

ادامه شعر
davood shirvani

همه میگن بهار میاد آخر انتظار میاد اما دلم به من میگه اونی که چشم به راهشم با هیچ بهاری نمیاد یک عمر که دیوانه وار میجویمش در هر بهار شاید بیابم یک نشان از صاحب چشم خمار شاید یه روزی بی خبر بیاد م......

ادامه شعر
مهدی رستگاری

هایکو - شماره ۱۲۵ بسمه اللطیف صف بسته اند بر نعش جنگل سوداگران.. Qeued are over the corpse of the woods, the traders.. #مهدی_رستگاری دهم اردیبهشت سال یکهزار و چهارصد و سه خورشیدی بیست و هشتم آور......

ادامه شعر
نیلوفر آزادی

مقیاس میکنم دل خود را به بودنت این وصله هم‌ قواره قلبم نمیشود من منتهای خواهشم اما تو بین راه حتی دلت به سمت دلم خم نمیشود گفتم نیا که عشق فراموشمان کند عشق حواس جمع! و آن هم نمیشود گفتم بیا که تا اتش......

ادامه شعر
صدف  بهرامی رشید

بی‌ثمرم کرد فلک!... (قصیده-۱۱۶) باچم و عشوه گری کور و کرم کرد فلک نزد ِهر بی سر و پا بی قَدرم کرد فلک منتظر بودم و روزی به فراغت برسم بگذشت عمر و ُولی هی بترم کرد فلک هر زمان خواستم از مهلکه بیرون......

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا