نوشته های ادبی لیلا سعیدی
تو که باشی از هیچ کس و هیچ چیز مرا هراسی نیست... مگر میشود فرشته ای در قلبت طواف کند و شیطان ِ خبیث راهی یابد که در ذهن کسی لانه کند و از صراط مستقیمش به در...اگر قلب جهان از نو تپش گیرد من حوا نمیشوم...
ادامه نوشتهمیگویند حقیقت همیشه تلخ است... اما من میگویم باور نکن همیشه هم اینطور نیست مثلا چقدر دلچسب وشیرین است آن حقیقت که بدانی کسی دوستت دارد و در پی ِ هر فرصتی است که پا به پایش بروی تا فنجان قهوه اش را با...
ادامه نوشتهشهریارا!شهر،یار میخواهد یاری که ماه ِ آسمان شهر هم از ماه بودن یار شهر به خاطر شادی شهر در گوشه ای پنهان شده و آسمانش انقدر سرش گرم است از بودن یار شهر که حالا حالاها انگار خیال غروب کردن ندارد و نمیخ...
ادامه نوشتههر چند اندک ... ولی دوست داشتن تو ابطال میکند هر حکمی را که میگوید دنیا دار ِ مکافات است... عاشق تو بودن دنیا را که هیچ به جهنم هم طعم ِ حلاوت میدهد...
ادامه نوشتهچه فرقی میکند زیباترین دخترِ شهر باشی که پیچش موهای سیاهت قندی را در دل هر مرد آب کند یا بد عنق ترین بانوی یک مرد باشی که دلش را بهم بزند آنجا که نتوانی آغوشت را با کسی که دوست داری تقسیم کنی دیگر اس...
ادامه نوشتهمثلا گاهی وقتها باید عاشق باشی تا برخی چیزها بیشتر بچسبد به تو: مثل نوشیدن یک قهوه در یک کافه ی دنج که دو نفره بودنش بیشتر میچسبد تا تنهایی یا تماشای یک فیلم کمدی که خنده های دو نفرمان در هم ادغام شود...
ادامه نوشتهعکس ها درباره ی حال آدمها خبر نمیدهند؛ما همیشه حال بدمان را پشت لب های خندانمان پنهان میکنیم ؛لطفا ما را با عکس هایمان به قاضی نروید هیچ کس دوست ندارد از چهره ی خسته یا چشمانی اشکی تصویری را در فضای...
ادامه نوشتهخالق بیدار است هوایت را دارد هر بار که روحت خسته و آزرده می شود،دستانش را میگذارد بر سر شانه ات رخسار معصومانه ات را می نوازد... پا به پای تو بیدار است و روحت را جلا می دهد شادی را ضمیمه ی وجودت میکند...
ادامه نوشتهبخند با خنده ی تو کلاغ ها قار قار میکنند گنجشک ها آواز می خوانند کبوترها پرواز می کنند ماهی ها شنا می کنند با خنده های تو مخلوقات در تلاطم و حرکت می شوند...
ادامه نوشتهمن زاده ی تیرم همان خرچنگی که با همه مهربان است همان دخترک اول ِنازک نارنجی ِ تابستان که زود حرف هایت را باور میکند زود عاشقت میشود همانی که دلش را میرنجانی اما زود می بخشد اما می گویم بخشیدنش با آدم ...
ادامه نوشتهبه گمانم عشق در دستان مردی ست که (موهای معشوقه اش را می تواند بنوازد)
ادامه نوشتهآن زمان که صدای قهقهه های تو در فضای یک خیابان میپیچد و اهالی اش را به خنده وا میداری یک نفر از درد ِ دوری کنج اتاقش هوای گریه به سر دارد آن زمان که تو در اینترنت دنبال گران ترین کافه ی شهر هستی که ...
ادامه نوشتهآن زمان که صدای قهقهه های تو در فضای یک خیابان میپیچد و اهالی اش را به خنده وا میداری یک نفر از درد ِ دوری کنج اتاقش هوای گریه به سر دارد آن زمان که تو در اینترنت دنبال گران ترین کافه ی شهر هستی که ...
ادامه نوشتهدم ِ گوش هایم از عشق سخن بگو خیالت راحت هیچ معشوقی قصه ی دوست داشتنش را از این گوش نمی شنود و از آن گوش به در کند
ادامه نوشتهعشق و دوست داشتن برایم دو واژه ی متفاوتند لبخند را به کسانی که دوستشان دارم هدیه می دهم اما اشک هایم را به کسی که عاشقشم...
ادامه نوشتهدر زندگی همه ی مردها زنی هست که هر شب جلوی اینه می رود تا حواسِ معشوقه اش را پرت کند وسط ِ زیبایی هایش
ادامه نوشتهاشک هایم را کمی نه خیلی بیشتر از لبخندهایم دوست دارم زیادند آدم هایی که میتوانند بخندانند من را اما انگشت شمارند کسانی که می توانند اشک هایم را پاک کنند...
ادامه نوشتهبگذار بگویم دخترها وقتی که دلتنگ میشوند شب ها می روند پشت پنجره ی اتاقشان می نشینند و ستاره های آسمان را یکی یکی می شمارند تا به چشم هایشان هوای ِ خواب دهد...
ادامه نوشتهو صبح هایم چقدر بوی دلتنگی میدهند وقتهایی که از خواب بیدار میشوم و شریک صبح بخیر هایم نیستی
ادامه نوشتهفکر کن باران ببارد من باشم تو باشی یک کوچه ی ِ بی انتها و یک چتر در دستهای مان تا عاشقانه هایمان را ثبت کنیم از لنز ِدوربین ِعکاسی مان...
ادامه نوشته