«قصهٔ موهوم»
در هوای خاطراتِت بی هوا مستی کشیدم
اون قَدَر غرق تو بودم جز تو من چیزی ندیدم
آسمون بی نگارم با تو از پروانه پر شد
من کنارت خامم اما سوز عشقت هم چشیدم
راستی پروانه هارو راست می گفتم، ندیدی؟
من همون پروانه بودم، گِرد شمعت می پریدم
قبل تو اون روح خالی تو مزار دل می چرخید
هر وری گم می شد اما آخرش اینجا رسیدم
در پسِ دوریِ بی حد دیگه تسکینی نمونده
من فقط یک گوشه تنها درد دوری می کشیدم
از دل افسرده حالم زخم یادت سر درید و
شب تو اون تصویر شیرین باز هم رؤیاتو دیدم
ناگهان افسار شادی از دلم در رفت و بعدِش
کودکانه محو چشمت زود من سمتت دویدم
کاش اون آغوش گرمت واقعی تر می شد اما
من صدای عشقو حتی با همین رؤیا شنیدم
قصهٔ «موهومت» امشب باز هم فریادِ درده
کاش می موندی که هرشب ناز عشقت می کشیدم
پارسا«موهوم»
۹/۲/۱۴۰۳
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 09 اردیبهشت 1403 09:41
سلام ودرود
پارسا . 09 اردیبهشت 1403 14:54
سپاس