<<مسکوت>>
با درجِ نگاهِ تو ، جانم درجه دار است
از سانِ تو ای خورشید ! سربازِ تو سرداراست
در منزلِ تابستان انگور فراواناست
سرمستِ تو ام تا آن، در چشمِ تو بسیار است
یک بار تو را دیدم، صد بار شدم شاکر
این شکرگزاریها، بر نعمتِ دادار است
هوشم که شده تسلیم در بندِ تو خوشحالاست
پیشِ تو حواسِ من عمریست گرفتار است
"طبعم" که تو را دیدَهاست، دارد غزل و قطعه
گُلساز ببین آن را، تا خالقِ آثار است
در وصفِ هوای تو، مسکوت سخن دارم
گرچه دهنم بستَهاست، در شعرِ من اقرار است
زخمی که تنم دارد از جبرِ نبودِ توست
نزدیکِ بیا زیرا دوریِ تو جبّار است
#امین_مقدس
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 فروردین 1403 11:23
.مانا باشید و شاعر