- لیست اشعار
- موضوع
- آزاد
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
parisa fekri
در30 /02/ 1394 -
maryam zallaghi
در30 /02/ 1369 -
یاسر فرازیمقدم
در30 /02/ 1365 -
محمد مهدی نصرزاده
در30 /02/ 1389
سبز بادام سبز بادام به کلاغ شاخه تکان داد که بیا بر سر شاخه من لابلای سبزی پاک تنم لانه عشق و محبت بنا کن به صفا بشو همسایه من ، تاج سرم ، هم سخنم گاهگاهی خبری آر ، تو از رقص بن...
ادامه شعرپــرســیـــده مــلال و پــاســخــش دادم زار : دلـخـوش به چـه هـستی ؟ بـه مـلال بـسیـار تـوصـیـف خـودم را بـدهـم شــرح ، ایـنـبـار : دلــخــوش بـه تــهِ پِـیـکـم و دود سـیــگـار !! خشنود و خوشند چه ...
ادامه شعرشعر در اندیشه ام ، کشوری ویران ست ، که در سپیدی پرچم چشم هایت ، شیر عشق می بیند ، و خورشید آزادی ! مهدی بابایی ( سوشیانت )...
ادامه شعربر روی دلم سپیده ی شادی ها چون پشمک نرم و ناز قنادی ها می بارد از آسمان به آرامی برف معصوم و رها نماد آزادی ها
ادامه شعرپرسه می زنم ؛ درنبودت ، درکوچه ای بن بست . ########## درگلوگاه زمان ؛ موسیقی می نوازد ، آهنگ رفتن ات . ########## دمنوشی هستی ازطعم عشق ، می نوشم ، جرعه جرعه ######### من درغروبی دل گیر؛ چای تلخ می...
ادامه شعر*** در خواب پروانه شدن میسوخت در آبی جوش تا پیلهی ابریشمش را سوراخ نکند... ***
ادامه شعربسمه اللطیف مهر و خرد ای غنچهای که چاک گریبان دریده ای با ناز خود به عرصه دوران رسیدهای زیباتر از شکوفهای از بس لطیفی و از لطف چون تجلی صبح سپیدهای در وصف تو اگر بنویسم بدین سیاق می زاید از دل...
ادامه شعر#سکوت هبوط بی فایده ی سیبی در شاهرگ گندمزار نان به شکم بستند وُ در جیب هاشان مانده ام روی دلشان وقتی با دست سیلاب می شویند یا به صاعقه ی کوری در آسمان شکار می شوم اینجا که مرگ هم از زبان...
ادامه شعرازسکوتم، صولتِ فریاد می ریزد به هم وز حدیثم، قصه ی فرهاد می ریزد به هم از سؤال بی جوابم ، وز هراسِ مبهمم داد ویران می شود بیداد می ریزد به هم خستگی هایم اگر جاری شود در ذهنِ سال مهر می گرید مرا، خ...
ادامه شعربسی زحمت و رنج کشیدم که هیچ از هیچ به هیچ رسیدم که هیچ حسرت ای کاش برایم ماند که هیچ خلق بسی گفته است گو دست بگیرد که هیچ ارزش هیچ نداری که هیچ بار اضافه ای هیچ به هیچ...
ادامه شعرآنـچـه نُـمـو یـافـت و نـمـود زیــرِ پـوسـت دشـمـن خـیـرخـواه و هـمـی شـرِّ دوسـت دختـرک از فـقـر بفـروخـت تـن ، سـپس : دغــدغــۀ مــردم شـــهـــر ، آبـــروســت !! وای بــــر آن ؛ جــامـــعـــۀ زن س...
ادامه شعر*** هنوز آفتابپرست بود اگر چه میان شاخههای بیبرگ یکرنگ به نظر میرسید... ***
ادامه شعر«نوزده آبان» یاد آن روزی که با هم های و هویی داشتیم روز میلاد تو ما جشن و سروری داشتیم گر دلت خون بود امّا بر لبانت خنده بود در شب میلاد تو ما حال و شوری داشتیم آسمان خانه روشن بود با انوار ت...
ادامه شعرناامیدی دیر زمانیست تشنه یک خواب طولانیم مرگ اگر به موقع بیآید با جان و دل پذیراییم محمدمولوی
ادامه شعردلداده شدم به می و میخانه همه مسته تو و منه دیوانه جام آمد به دست همه دردم بکسست فاحشه بازی آمد ز دست باز دل ما را شکست او توبه کرد و من هنوز مسته مست ...
ادامه شعر*** میان اسباب بازیها عروسکی که دهانش باز نمیشد و دستهایش مشت ارزانتر بود... ***
ادامه شعربا دیدن ، تکاپوی معصوم هر جاندار ، برای گریز ، با دیدن وحشت هر غاز وحشی ، که کپ کرده لای بوته های سکوت، و با دیدن هر پرنده ی تیر خورده ، که از ترس می تپد قلب اش به تندی ، بفهم انسان شکارچی آزادی ، بفه...
ادامه شعردر جام و جم ما شما نداریم بین هست و نیست نیست نداریم تو از مایی ما از شمایم دگر اما و اگر ها نداریم
ادامه شعر*** سالها میگذشت و هیچ زمستانی در خانههای بیسقف بهار نمیشد... ***
ادامه شعرگفتم و گفتا گفتم ما دو قطب هم نامیم به هم نمی رسیم گفتا من و تو باورمان از آغاز به هم نرسیدن بود محمد مولوی
ادامه شعر