نمی دانم
حبابم روی آب از ساحل و دریا نمی دانم
شدم درگیر امواجی که سر از پا نمی دانم
کسی دارد مرا با خود به هرسو می برد آیا؟
کجا خواهد رسید این راه ناپیدا نمی دانم
نگاهت کردم و نبض غرورم را نسنجیدی
تو هم دیدی مرا در بند خود اما؟، نمی دانم
ندیدم خیری از حال و هوای دل سپردن ها
چرا دلبسته ی مهرت شدم! این را نمی دانم
اگرچه از جنون آباد مرز بی سرانجامم
و راهی جز مسیر خانه ی لیلی نمی دانم
دلم را پس بده ای رفته از یادت وفاداری
من از قانون سرخ جنگل اینجا نمی دانم
به هر عهدیکه بستم جز پشیمانی نشد حاصل
تو روی اعتمادت مانده ای گویا؟! نمی دانم
♤♤♤
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 فروردین 1403 09:44
درود بر شما
محمود فتحی 26 فروردین 1403 13:38
درود برشما زیبا بود