نفرین به زمانِ آشِنایی ها
لعنت به فراق و این جدایی ها
دارم گِله ها ز یارِ نادانم
از دستِ غمش چو ابر بارانم
من عشق و محبتم مداوم بود
افسوس!!که قلبِ او مقاوم بود
سردی و عجب لجاجتی داری
بر رایِ غلط سماجتی داری!!
بیچاره دلم که غرقِ خون کردی
با هر سُخنت مرا زبون کردی
احساس مرا ندید می گیری
از عاشقِ خود نوید می گیری؟؟
از گردش روزگار سیرم من
بی عشقِ تو پیرِ پیرِ پیرم من
ای کاش رفیقِ هم زبان بودی
با عاشق خسته مهربان بودی
قلبم که دگر ز غصه مجنون شد
چشمانِ منم چو کاسه ی خون شد
این ظلم و ستم چرا روا داری؟؟
محبوب ، بگو به من خدا داری؟؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 14 فروردین 1402 15:57
.مانا باشید و شاعر