دیدم پی آن زلف پریشان تو افواج
در فکر و خیالات تو حیرت زده ای، واج
ای خاک رهت بر سر شاهان جهان، تاج
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
آن چشمه ی چشمت بودم باده ی جوشان
یک جرعه بر این تشنه ی درمانده بنوشان
گیسوی خود از عاشق دلداده مپوشان
ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج
با جمع حریفان سحر تا تو دویدیم
جز محنت و اندوه در این راه ندیدیم
نازم به میِ آه، به میخانه کشیدیم
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
ای از لب خاتون خمی کام نبرده
از باده ی توحید یکی جرعه نخورده
منصور انالحق زده ی عشق، نمرده
ای کشته ی سوزانده ی بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه حلاج
دُرجی ست پُر از راز دلِ دلشدگانی
در بحر فرو رفته و زان نیست نشانی
ای موسی عمرانی خود را تو امانی
یک بار دگر کاش به ساحل برسانی
صندوقچهای را که رها گشته در امواج
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 19 مهر 1401 23:50
.مانا باشید و شاعر
طارق خراسانی 20 مهر 1401 13:01
سلام بزرگمهر
سپاس از حضور ولطفی که فرمودید
در پناه حضرت دوست
نادیا رودکی 20 مهر 1401 01:12
بسیارعالی
طارق خراسانی 04 آبان 1401 13:04
با عرض پوزش
تصحیح می گردد "حضرت رودکی"
طارق خراسانی 20 مهر 1401 13:04
سلام بر خانم رودکی
ضمن سپاس از حضور پر مهرتان
احتمالا بزرگ نیاکان شما حضرت زودکی ست.
در پناه حضرت دوست