بس شتابان در مسیر زندگانی تاختم
دوست از دشمن ره از بیراهه ها نشناختم
دیده را بستم به روی عقل و دل را روی عشق
خویش را در بین آشوب و بلا انداختم
چون که با چشم حقیقت بین نبودم آشنا
زندگی بر پایه های سست و لرزان ساختم
در خیالاتم نبود عاقل تر از من هیچ کس
چون به خود باز آمدم دیدم که یکسر باختم
نکته ها آموختم از زندگانی ای دریغ
بهر هر رازی بها از خون دل پرداختم
تا که آگه گشتم از اسرار دریای وجود
تیغ تنهایی به روی لحظه هایم آختم
92/07/12
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 16 اردیبهشت 1403 20:50
درود بر شما