من انسانم، الف ام احساس نون ام نان سین ام شاید سرخی عشق و شاید سیاه؛ تکرار الف ام آرامش نون ام نیاز و میم انتهایم،من
من، انسانی که احساسم نان شد و سرخی ام سیاه، عشق و آرامشم تبدیل به نیاز شد و من باقی ماندم؛ من که حتی در ترکیب کلمات هم تافته ی جدا بافته ای شدم که در کنج احساسش جایی نبود؛ نان از من روی برگرداند سرخی ها از دیدار با من امتناع کردند، عشق مسیرش را بر من بست، آرامش پوزخندی درشتی حواله ی نگاهم کردو نیاز به اجبار و در سکوت نفس به نفسم ایستاد.
تکرار.....
بازهم من.....
من و یگانه همراهم میم
من انسانم، انسانی که در نهایت هیچ یک از حروف جاری در آن قدرت مقابله با نگاه و لبخندش را ندارند و نمیتوانند آن را از دایره ی زندگی برانند.
من انسانم.....