پاییز می رسد
ساعت ها جلو میکشند
و امید من با هر تیک تاک ساعت
قدمی به عقب بر میدارد
مرگ جلو می آید
و زندگی من هر چه سریع تر
در سایه خود میخزد
نفسم سنگین تر میشود
و به داخل ریه هایم می شتابد
روز دوم فرا می رسد
و بوی عطر خوش تابستان را
فراموش میکنم
و عطر سرد پاییز را
لجوجانه استشمام میکنم
و با چشم های جست و جو گرم
به دنبال نشانی از پاییز میگردم
روز سوم پا پیش میگذارد
و من بوی سرد پاییز را
سطر به سطر حفظ کرده ام
و اجبارا پوشیدن لباس گرمی را
قبول میکنم
روز چهارم جلو می آید
و امیدی به ضربانی دوباره ندارم
روز پنجم آغاز می شود
و امیدی به باز کردن چشم ها ندارم
روز ششم فرا میرسد
خط زندگی موازی و
خط مرگ شکسته میشود
روز هفتم می آید
و ناچار اعضای زندگی
تابستان را پیشکش تابستان میکنم
روز هشتم آغاز میشود
و روحم را تقدیم پاییز میکنم
و چشمانم را به دیدن
خورشید فراری عادت میدهم
و امروز...
مهر تهی از مهر است
و مهر تهی خالی تر از آن است
که فریاد بکشد
و من پرتر از آنم
که خاموش بمانم
و شکسته تر از آنم
که ترک بخورم
شیشه بخار کرده است
و پاییز پشت این
شیشه محو می شود
و من پررنگ میشوم
در مقابل آینه غبار آلود اتاق
و فردا که برسد مهر پشت پنجره
تمام میشود
و در آن سوی حقیقتی شیرین
) من( آغاز میشوم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 اردیبهشت 1402 06:11
درود بر شما