دل من قرص ِ ماندن بود و می گفتم که میمانی
به سخره میگرفتم این و آن را در پریشانی
به ریش هر که عاشق میشد و می باخت خندیدم
....خدا زد لکه ننگ نبودش را به پیشانی..
کسی را دوست میداری خبردارش کن از عشقت
وگرنه این تو و این حسرت و عمری پشیمانی
ویا وقت جدائی فصل ها را زیر و رو کن بعد...
نه مثل من دم پاییز و در یک روز بارانی
منی که لکه ننگ ِشراب از شعر می شستم*
نشستم باده باده، شعر می نوشم به آسانی
و جوری می گریزم از خودم مانند سربازی
که وقت مُهر برگِ مرخصی، از درب دژبانی
خدایا در جریانی چه میخواهم برَش گردان! ...
قدیماً واضحاً میخواستم، این بار پنهانی
اگر چه خُرده میگیرند" آ " تنوین نمیگیرد
قدیم *من شمائید و خداوندید و میدانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 25 فروردین 1403 09:44
.مانا باشید و شاعر
محمود فتحی 26 فروردین 1403 13:45
درود برشما زیبادبود دل نشین