«چشمه ی جان»
منم آن ماهیِ لب تشنه تویی چشمه ی جان
من همان سنگ رَهم گوهری ای دُر گران
خواب شب پَر زده از چشم و دل خون جگرم
تو شدی مایه ی آرامش این روح و روان
این خزان دل من پُر شده از خار و خسی
لاله و سوسن و یاسی تو در این باغ خزان
قامتم خم شده از این همه بی مهری دَهر
در چنین باغ خزانی تو شدی سرو روان
شام تاری شده دل غم شده همخانه ی آن
در شب تار دلم ای مَه تابان تو بمان
چرخه می چرخد و دریا شده چون دشت و کویر
چشمه ی آب حیاتی تو در این چرخ زمان
می درد بره ی دل را تو ببین گرگ هوا
از برای دل بیچاره تو گردی چو شبان
بیشه پُر گشته ز روباه دغل باز و کلک
تو بیا بیشه تو را می طلبد شیر ژیان
ساربان رَه شده بیراهه در این ظلمت شب
کاروان می رود امشب تو به مقصد برسان
«مخلص صادق» اگر سائل و درمانده شود
پادشاهی تو در این چرخه و این مُلکِ جهان
جمعه99/5/31
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 اردیبهشت 1403 20:48
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 17 اردیبهشت 1403 19:33
درود