«سوز و آه»
سوزی ز دل بر آید ، آتش زند جهان را
گردد رها ز چلّه ، گیرد بغل نشان را
آه دل شب تار ، تیغی بُرنده باشد
ویران کند در اینجا ، کاخ ستمگران را
آتش زند به خرمن ، آهی ز دل بر آید
خشکیده می کند آه ، دریای بیکران را
آخر شود کویری ، کاخ ستم ز این آه
سنگی کند چو خارا ، لعل و دُر گران را
ظلم و ستم ندارد ، عمری گران در این شب
آتش زند چنین آه ، چیند بساط خان را
در سفره ی فقیران ، جز درد و غم نباشد
خالی کند ز برکت ، آه دلی چو خوان را
آه دل یتیمان ، تیر کمان آنهاست
برقی جهنده دارد ، طی می کند زمان را
سوزنده باشد این آه ، در جان اگر نشیند
غمخانه می شود دل ، آتش زند روان را
اَسرار سوز دل را ، حق می کند هویدا
با چشم دل ببینی ، این سوز و درد جان را
چون «مخلصی و صادق» دان رمز و راز این آه
سوزی ز دل بر آید ، ویران کند جهان را
دوشنبه99/6/3
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 16 اردیبهشت 1403 20:53
!درود
محمدهادی صادقی 17 اردیبهشت 1403 19:34
درود