«طوفان غم»
دریایِ درد و رنج و غم ، طوفان شود ویران کند
هم کشتی و هم ناخدا ، درگیر این طوفان کند
هر شاخه ی خشکیده ای ، یک چوبه ی داری شود
هر روبه مکّاره را ، از شاخه آویزان کند
دیگر نتازد اسب آن ، در عرصه ی ظلم و ستم
او را اسیر بند و غُل ، در گوشه ی زندان کند
دست دَغَل رو می شود ، در روز روشن پیش خلق
آن سیرت مکّار را ، پیش همه عریان کند
موجی خروشان می شود ، فریاد مانده در گلو
بغض گلو گردد رها ، تخت ستم لرزان کند
کاخ ستم ویران شود ، یک شام تاری می شود
چشم و دل مکّاره را ، لرزان کند گریان کند
در خرمن ظلم و ستم ، آتش بیفتد نیمه شب
این آتش سوز درون ، بیچاره آن شیطان کند
باغ پُر از خاشاک و خس ، ویران شود با یک نفس
با هر نفس آلاله ای ، روید ز نو بُستان کند
دیگر نماند ظالمی ، تا ظلم و بیدادی شود
گرگ ستمگر را چنان ، رامش کند چوپان کند
ای «مخلص صادق» ز نو ، عاشق شود هر سینه ای
مهر و محبّت را ز نو ، در سینه ها مهمان کند
دوشنبه99/6/31
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 16 فروردین 1403 12:30
!درود
محمدهادی صادقی 16 فروردین 1403 22:31
درود و سپاس
محمود فتحی 16 فروردین 1403 20:47
درود برشما استاد
محمدهادی صادقی 16 فروردین 1403 22:31
درود و سپاس